یک روز خوب
روز دوشنبه چهارم فروردین صبح که از خواب بیدار شدم به قاطمه قول دادم که امروز ببرمش پارک.
صبحونه که خوردیم آماده شدیم و با هم رفتیم بازار . کمی دور زدیم و مهمونای نوروزی رو دیدیم بدون اینکه خریدی کنیم رفتیم پارک . فاطمه کلی برای خودش بازی کرد . ساعت یک و نیم بود بهش گفتم اگه گرسنه ای بریم غذا بخوریم . بعد با هم رفتیم رستوران قوام و ناهار خوردیم . ساعت سه بود که از قوام بیرون اومدیم . بعد با هم رفتیم پارک پرندگان ولی خیلی شلوغ بود . تموم پارک مهمونای نوروزی نشسته بودن . یه ربع ساعتی اونجا بودیم بعد اومدیم خونه آقا جون اینا آخه بابا اونجا بود وقتی اومدیم گقت تا حالا کجا بودید و ما بدون تعریف عکسایی که گرفته بودیم رو بهش نشون دادیم و بابا این جوری شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی