فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

من توی آشپز خونه داشتم غذا درست می کردم اومدی گفتی مامان توت فرنگی که کشیدم خوشگله گفتم آره خیلی قشنگه گفتی برای وبلاگم کشیدم اونو میذاری توی وبلاگم  گفتم آره مامان جون . ...
8 اسفند 1390

بازی با کامپیوتر

یه بازی توی کامپیوتر داری به اسم لوح هوشمند آرین بازیهاشو یاد گرفتی و خودت به تنهایی بازی می کنی امروز بیست بهمن است و داشتی بازی میکردی بعد منو صدا زدی و گفتی که بیا ببین چه شکلی درست کردم من اومدم دیدم بعد تو شکل هارو درست می کردی من هم ازشون عکس می گرفتم..         ...
8 اسفند 1390

نمایشگاه حیوانات

امروز صبح (22بهمن) با بابایی رفتیم نمایشگاه حیوانات شب قبل پونه و پانیذ با مامان و باباش رفته بودن نمایشگاه و برای شما تعریف می کردن که اونجا مار بوده شیر بوده ....... و شما هم بهشون گفتی که مامانم هم منو می بره اونجا و من هم بهت قول دادم که صبح شما رو به نمایشگاه ببرم    ...
8 اسفند 1390

نمایشگاه کتاب

امروز جمعه است با خاله افسانه و خاله راحیل اومدیم نمایشگاه کتاب که به مناسبت دهه فجر گذاشته بودن من و فاطمه رفتیم غرفه کتاب کودکان و گل خانم تا تونست برای خودش کتاب برداشت چند تا کتاب هم برای پونه و یاس برداشت تا بهشون هدیه بده   این هم عکسایی که ازت گرفتم..............             ...
6 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد