فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

تعطیلات نوروز 92

روز پنجشنبه اول فروردین با عمه ها از بوشهر به طرف آبادان حرکت کردیم . ساعت دو ونیم بعد از ظهر رسیدیم . یه چرخی تو شهر زدیم . بابا ما رو برد و خونهشون که قبل از جنگ اونجا زندگی می کردن رو بهمون نشون داد. عمه بتی که برای اولین بار بعد از جنگ می اومد آبادان خیلی ناراحت شد و وقتی ازش پرسیدم چه حالی داری بهم گفت قلبم درد گرفت . عمه اون موقع 7 سالش بوده که از شهرشون بیرون اومدن و دیگه نیومده بود اونجا. بعد رفتیم ناهار خوردیم و چون شب جمعه بود رفتیم قبرستان سر خاک عموی فاطمه که شهید شده. اونجا یه حال و هوایی بود که دوست ندارم براتون تعریف کنم . چون بعد از چندین سال عمه ها سر خاک اومده بودن خیلی صحنه ناراحت کننده ای بود . اگه بخوام همی...
7 فروردين 1392

عکس مسافرت

بازم رفتیم مسافرت سه روزه ولی یک روزه بر گشتیم چون به محض اینکه پا گذاشتیم تو شیراز فاطمه خانم تب کرد و شبش کارمون به بیمارستان کشید . فردا صبحش بر گشتیم . ولی الان فاطمه بهتر شده فکر کنم فقط نمی خواست بذاره ما خرید عیدمون کنیم. این عکسا رو توی دشت ارژن گرفتم.   پونه و فاطمه اینم صبحانه که بابا سفارش داد این عکس رو توی هتل ازش گرفتم دقیقا" توی همین اتاق روی همین مبل وقتی هشت ماهه بود ازش عکس گرفتم . اینم هشت ماهگی فاطمه قربونت بره مامان که ماشا الله چقدر بزرگ شدی. ...
28 بهمن 1391

مسافرت دو روزه

روز دوشنبه بابا نوبت دندان پزشکی شیراز داشت. منو فاطمه هم باهاش رفتیم شیراز. صبح زود راه افتادیم چون بابا ساعت 11 نوبت داشت . وقتی رسیدیم بابا ما رو گذاشت هتل و خودش رفت مطب . منو فاطمه هم برای اینکه حوصله مون سر نره رفتیم تو خیابون . برای فاطمه دو تا کفش خریدم . گفتم بعد از ظهر با بابا می آیم دوباره خرید می کنیم . ساعت 2بود رفتیم رستوران صوفی (اینم یه تبلیغی برای دوست جونیای شیرازی) ما هر وقت می آیم شیراز بابا ی فاطمه جز صوفی جای دیگه ای نمی ره. جاتون خالی ناهار خوردیم و بعدرفتیم هتل برای استراحت. سرم خیلی درد می کرد یه استامینوفن خوردم و خوابیدم . یه یک ساعتی گذشت ولی هنوز سرم درد می کرد. ساعت 7 بود رفتیم ...
12 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد