فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

كلاس زبان

امروز صبح جلسه دوم كلاس زبانش بود به قول خودش كلاس دومش بود . صبح بردمش كلاس وقتي كه از كلاس برگشتيم خونه گفتم :فاطمه خانم معلمت امروز چي بهتون درس داد گفت : مامان لگز يعني سر ؛ هد يعني دست از بس كه خنديدم بچم ناراحت شد . اين هم كلمه هايي كه امروز ياد گرفته بود همه رو جابه جا مي گفت . البته بعد خودم باهاش كار كردم و بهش گفتم كه چون اشتباه مي گفتي  من بهت خنديدم و گفتم: دختر گلم مامان رو مي بخشه؟ گفت ازم معذرت خواهي بكن ؛ من هم طبق روال هميشگي كه به خاطر يه كاري كه مي كنيم كه خانمي ناراحت مي شه بايد ازش معذرت خواهي كنيم بهش گفتم معذرزت مي خوام و قضيه فيصله پيدا كرد. حالا كه دارم براي دوستاي خوبم مي نويسم گفتم : فاطمه لگز يعني چي؟ گفت: پ...
27 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امروز خاله جان (خاله مامان) ساعت4/30دقيقه بعد از ظهر رفت كربلا .من و فاطمه جون ساعت2/45دقيقه بود كه رفتيم بدرقه ؛ آخه گفته بودن ساعت 3 حركت مي كنن  ولي با تاخير رفتن . خدا قسمت همه مسلمونا كنه كه به اين زيارتا برن . خاله جان برات دعا مي كنم كه سفر بي خطري داشته باشي.(آمين)
26 ارديبهشت 1391

شروع كلاس زبان91/2/25

امروز اولين روزكلاس زبان فاطمه بود. كلاسش ساعت11 صبح شروع مي شد . من و فاطمه ساعت 10/30دقيقه از خونه رفتيم بيرون ؛ فاصله كلاسش تا خونمون زياد دور نيست . وقتي رسيديم يه ربع ساعت معطل شديم تا كلاسشون شروع شد . فاطمه رفت تو كلاس و من چون روز اولش بود بيرون كلاس منتظرش موندم . بعداز يك ساعت كه فاطمه از كلاس بيرون اومد اين شكلي شده بود. ...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

كار تو به عنوان يك مادر اين است كه سر در بياوري وقتي گريه مي كند ؛ مشكلي دارد يا فقط مي خواهد به او توجه كني . مردها هيچ وقت از عهده اين كار بر نمي آيند. كمكش كن تا اسم و نشاني كامل خود را ياد بگيرد و حفظ كند ؛ اين كار از يادگيري الفبا مهم تر است .  اجازه بده با آب پاشي كردن باغچه در تابستان ؛ لذت ببرد . دختر بچه ها دوست دارند آب را به اطراف بپاشند.  او بايد بداند كه شما بدون قيد و شرط ؛ او را دوست داريد.  تصميم بگير كاري را كه او از عهده ي انجامش بر مي آيد ؛ برايش انجام ندهي ؛ اين به نفع هر دوي شما خواهد بود .  با عروسك هايش كه حرف مي زند ؛ به گفته هايش با دقت گوش بده . به اين ت...
21 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام دوستاي خوبم من براي مادر شدن خيلي سختي كشيدم تا اينكه لطف خداي بزرگ و مهربان شامل حال من شد و بعد از هفت سال من مادر شدم . حالا در اين روز عزيز خدا ؛ در سالروز تولد بزرگ بانون جهان هستي حضرت فاطمه زهرا (س) از خداوند بزرگ و قادر مي خواهم هر كس فرزندي ندارد او را صاحب فرزند صالح و سالم كند.(آمين يا رب العالمين ) ...
21 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

پیام نوروز این است.دوست داشته باشیدو زندگی کنید.زمان همیشه از آن شما نیست.     امسال  موقع سال تحويل خونه نبوديم با مامان و بابا رفتيم قبرستان سر خاك ننه بزرگ هر سال وقتي سال تحويل مي شد اولين كسايي بوديم كه مي رفتيم به ننه بزرگ سال نو تبريك مي گفتيم ولي امسال ننه جون بين ما نبود به همين خاطر با عمه ها رفتيم سر خاكش . عمه بتي سفره هفت سين رو آورده بود اونجا گذاشته بود عمه زري از فاطمه و پونه عكس گرفت .....   فاطمه و پونه بين قبر بابا بزرگ و ننه بزرگ   ...
17 ارديبهشت 1391

تولدرسول

ديروز جمعه 15 ارديبهشت تولد رسول پسر خواهر خاله ليلا بود كه با فاطمه دوست است . فاطمه با خاله ليلا رفت تولد .مامان دوربين داد به خاله ليلا كه اونجا ازش عكس بگيره . بعد كه برگشتي براي مامان كيك و ساندويج آورده بودي و نشستي و براي مامان تعريف كردي كه چه خبر بوده . گفتي شمعها رو با بچه ها فوت كردين؛ با رسول عكس گرفتي ؛ گفتي مامان نازنين زهرا هم اونجا بود كه خاله ليلا عكس اون هم گرفته خلاصه كلي براي مامان تعريف داشتي از لحظه اي كه رفته بودي تا موقعي كه برگشتي . دختر گلم انشا الله هميشه خوش باشي. يانا و فاطمه محمد رضا و فاطمه و رسول و امير نازنين زهرا و رسول     فاطمه ومائده   ...
17 ارديبهشت 1391

12اردیبهشت 91

امروزمامان بهت قول داد اگه دختر خوبی باشی و اذیت نکنی تو رو میبره بازی در خانه ( یه خونه ایه که چند تا اتاق بازی داره توی هر اتاق یه سری وسایل بازی گذاشته ) چون ما تو شهرمون بهار نداریم و بعد از زمستان , تابستان می آد یعنی از ١٣فروردین دیگه هوا گرم می شه و کولر ها روشن . به خاطر گرما نمی تونم فاطمه رو ببرم پارک به محض اینکه رفت پارک چون عرق می کنه بعد می آد زیر کولر فورا" سرما می خوره . حالا یه جایی پیدا کردم به اسم بازی در خانه که می برمش اونجا .امروز بعد از ظهر رفتیم اونجا و یک ساعت برای خودش بازی کرد .     ...
16 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

روز جمعه 26اسفند خونه آقا جون ناهار دعوت بوديم البته دعوت دايي جان فاطمه .دايي جان به سلامتي خونه خريده بود و شيريني خونش به ما ناهار داد .دايي جان به ما پول داد و منو فاطمه با بابايي رفتيم رستوران قوام و غذا سفارش داديم . تا غذا آماده مي شد رفتيم كنار دريا . هوا عالي بود از فاطمه چند تا عكس گرفتم كه بعدا" اونا رو براتون مي ذارم . غذا رو گرفتيم و اومديم خونه آقاجون واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي چقدر غذا چسپيد جاتون خالي خيلي خوشمزه بود ....دايي جون دستت درد نكنه  خونت هم مباركت باشه انشالله از اين بهترش بخري. این هم کنار دریا با مرغای دریایی باد تند موهاتو پریشون کرده ...
13 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد