رفتن پارک
دیروز جمعه به فاطمه قول داده بودم که می برمش پارک سر پوشیده .
به خاطر این که مریض بود از روز چهارشنبه از خونه بیرون نرفته بودیم .
صبح که از خواب بیدار شد صبحانه نخورده گفت مامان بریم پارک شغاب ، منم گفتم عصر می ریم الان پارک تعطیله .
هر یک ساعت می گفت پس کی می ریم پارک . ناهار که خوردیم گفتم بخواب وقتی از خواب بیدار شدی می ریم . خلاصه از ذوق رفتن پارک خبری از خواب نبود . فکر کنم بیست دقیقه ای خوابید یک مرتبه بلند شد پس کی می ریم .
ساعت 6 بود که رفتیم فاطمه برای خودش کلی بازی کرد . اون جاهایی که کم می آورد من یا باباش به جاش بازی می کردیم .
بعد از اینکه خواستیم بیایم خونه خانمی هوس پیتزا کرد و رفتیم پیتزا خریدیم .
خوب بود خوش گذشت . آخه خیلی وقت بود سه تایی با هم نرفته بودیم بیرون.
فاطمه با بابا بازی می کرد
نتیجه بازی به نفع فاطمه
اینجا هم که خستش شد باباش به جاش بازی کرد خودش هم نشسته تا کارت تحویل بگیره
اینجا هم کارتاش تو دستشه و داره می شمارتشون