فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

رفتن پارک

1391/10/9 23:13
نویسنده : fateme
404 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جمعه به فاطمه قول داده بودم که می برمش پارک سر پوشیده .

به خاطر این که مریض بود از روز چهارشنبه از خونه بیرون نرفته بودیم .

صبح که از خواب بیدار شد صبحانه نخورده گفت مامان بریم پارک شغاب ، منم گفتم عصر می ریم الان پارک تعطیله .

هر یک ساعت می گفت پس کی می ریم پارک . ناهار که خوردیم گفتم بخواب وقتی از خواب بیدار شدی می ریم . خلاصه از ذوق رفتن پارک خبری از خواب نبود . فکر کنم بیست دقیقه ای خوابید یک مرتبه بلند شد پس کی می ریم .

ساعت 6 بود که رفتیم فاطمه برای خودش کلی بازی کرد . اون جاهایی که کم می آورد من یا باباش به جاش بازی می کردیم .

بعد از اینکه خواستیم بیایم خونه خانمی هوس پیتزا کرد و رفتیم پیتزا خریدیم .

خوب بود خوش گذشت . آخه خیلی وقت بود سه تایی با هم نرفته بودیم بیرون.

فاطمه با بابا بازی می کرد

نتیجه بازی به نفع فاطمه

اینجا هم که خستش شد باباش به جاش بازی کرد خودش هم نشسته تا کارت تحویل بگیره

اینجا هم کارتاش تو دستشه و داره می شمارتشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحان عسلی
9 دی 91 23:34
سلام
همیشه به پارک ما هم یه جورایی حضور داشتیم مگه نه
چه بابای با ذوقی پیتزا هم نوش جونتون


بله عزیزم همون موقع جای شما رو خالی کردیم.
ممنونم گلم
♥ مامي ملودي جون ♥
10 دی 91 10:57
اتفاقا منم مي خواستم جمعه ملودي و ببرم پارك اما نشد . پيتزا رافائل 2 هم كه حرف نداره


شانس ما یه طرفش سوخته بود و تو ذوقمون خورد. البنه قارچ سوخاریش خوب بود.
محمد حسین
10 دی 91 13:12
ماشاالله خیلی وقت بود ندیده بودیمش ماشاالله خوش گل تر شده.انشاالله زودر خوب بشه.


ممنونم عزیزم .
مریم--------❤
14 دی 91 12:52
خصوصی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد