فاطمه و عزاداری امام حسین (ع)
سلام دوستان خوب و مهربونم.
ممنونم از همه ی شما که بهم سر زدید و برام کامنت گذاشتید.
من توی این دهه اصلا" حالم خوب نبود . هر جا که می رفتم جای خالی آقام رو می دیدم. امسال اولین سالی بود که حضور فیزیکی نداشت ولی مطمئنم که روحش همه جا بود.
شب اول محرم گل خریدم و با عکسش رفتم مسجد . عکسش رو به جای خودش گذاشتم و گفتم آقا جونم ، عزیز دلم می دونم اینجایی .................
خونه ننه بزرگ مثل هر سال روضه داشتن از اول محرم تا شب 25 محرم . الان 15 شب اون گذشته .منو فاطمه هر شب می ریم اونجا . مسجد هم تا شب 13 مراسم داشت که بعد از خونه ننه بزرگ می رفتیم مسجد.
روز تاسوعا و عاشورای امسال بدترین روزی بود که گذشت .من هر سال می رفتم تعزیه نگاه می کردم ولی امسال نتونستم برم و جای خالی آقام رو ببینم. امسال هر جا که نگاه می کردم نبودی نه توی مسجد ؛ نه توی زمین تعزیه ، نه توی صف سینه خدای من گذشت ولی خیلی سخت گذشت.
روز هشتم محرم مثل هر سال مامانم برای اونایی که مختک (گهواره) علی اصغر رو توی کوچه دور میدن و هر کسی که نذری داره نذرش رو ادا می کنه غذا درست کرد . یادش بخیر هر سال ساعت 11 که می شد آقام به مامانم می گفت : غذات آماده است . خیلی حرص می خورد تا اونا بیان غذا بخورن و برن . همه اش می گفت چیزی کم نیاد ........ ولی همه چیز به خوبی تموم می شد.روحت شاد آقا جون.
شب صبحدم با فاطمه توی مسجد بودیم البته ساعت 2 بود که فاطمه خوابش اومد و بردمش خونه آقام اینا خوابید ولی خودم تا صبح بیدار موندم.
از دیشب بارندگی شروع شده . دیروز هم اعلام بارندگی کردن ولی هوا آفتابی بود. به فاطمه گفتم اگه بارون بیاد مدرسه نمی برمت . صبح که بیدارش کردم گریه کرد و گفت مگه نگفتی بارون می آد نمی رم مدرسه . منم گفتم چکار کنم خب بارون نیومد. امروز صبح که بارون می اومد دیگه صداش نزدم ساعت نه و نیم از خواب بیدار شد و گفت حتما" بارون اومده که نرفتم مدرسه منم گفتم آره. بچم اینقدر خوشحال بود مثل اینکه می خواسته بره مدرسه و امتحان بده حالا از دست امتحان دادن راحت شده. بهش می گم مامان تو که می ری مدرسه فقط بازی می کنی و نقاشی می کشی مگه مدرسه رفتن تو چه سختی داره . می گه صبح که می خوام برم سخته.
اینم اتفاقاتی بود که توی این روزا افتاده بود . چیز خاص دیگه ای یادم نمی آد که براتون بگم.