عکس با سفره هفت سین
دیروز از طرف مدرسه فاطمه و همکلاسیش رو بردن عکاسی سعید ازشون عکس تکی با سفره هفت سین گرفتن.
امروز هم قراره دوباره ببرنشون همون عکاسی و عکس دسته جمعی برای تقویم ازشون بگیرن.امروز با فرم مدرسه عکس می گیرن ولی دیروز به قول دختری لباس مهمونی پوشیدن و عکس گرفتن.
روز چهارشنبه جشن عید نوروز دارن بهش قول دادم که برم مهدشون و ازش عکسش بگیرم.
جدیدا" خانمی لازمه ازش یه سئوال بپرسی در مورد اون سئوال برات داستان تعریف می کنه . مثلا" دیروز که می خواستن برن عکاسی بابای یکی از بچه ها اومده بود و اونا رو برده بود عکاسی. توی ماشین به فاطمه می گه من دوست دائیت هستم . قبلا" فاطمه رو با برادرم دیده بود به خاطر همین اونو شناخته بود. بعد به فاطمه می گه دائیت ازدواج نکرده فاطمه خانم هم بهش می گه نه . هر کاریش می کنن می گه من زن نمی خوام . مامانم بهش می گه یه دختر خوب برات پیدا می کنیم ولی دائی جانم می گه نه چون آقا جونم مرده می گه من زن نمی خوام خلاصه هر صحبتی در مورد این موضوع تو خونه شده بود سیر تا پیازش برای دوست دائی جانش تعریف می کنه. بعد هم اومد برای من گفت که چه چیزایی به دوست دائی گفته.
وقتی می خوایم بریم جایی از قبلش باید سفارش کنم فاطمه جون ، مامانی اگه چیزی ازت پرسیدن فقط جواب همون سئوال رو میدی نه بیشتر اونم می گه باشه. چکارش می شه کرد.