فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

تعطیلات نوروز 92

1392/1/7 17:08
نویسنده : fateme
1,648 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه اول فروردین با عمه ها از بوشهر به طرف آبادان حرکت کردیم . ساعت دو ونیم بعد از ظهر رسیدیم . یه چرخی تو شهر زدیم . بابا ما رو برد و خونهشون که قبل از جنگ اونجا زندگی می کردن رو بهمون نشون داد. عمه بتی که برای اولین بار بعد از جنگ می اومد آبادان خیلی ناراحت شد و وقتی ازش پرسیدم چه حالی داری بهم گفت قلبم درد گرفت . عمه اون موقع 7 سالش بوده که از شهرشون بیرون اومدن و دیگه نیومده بود اونجا.

بعد رفتیم ناهار خوردیم و چون شب جمعه بود رفتیم قبرستان سر خاک عموی فاطمه که شهید شده. اونجا یه حال و هوایی بود که دوست ندارم براتون تعریف کنم . چون بعد از چندین سال عمه ها سر خاک اومده بودن خیلی صحنه ناراحت کننده ای بود .

اگه بخوام همین جور تعریف کنم فکر کنم حوصله تون سر بره پس بقیه مسافرت رو به روایت تصویر ببینید.

جاده بوشهر ، گناوه بابا رفت غاپ (پنیر نخل) بخره

هندیجان ( ایستاده بودیم صبحانه بخوریم)

 

پانیذ ، پونه و فاطمه

پارک محله ی بابا ـ اون موقع که بابا کوچیک بوده توی این پارک بازی می کرده ولی الان همه ی وسایل خراب شده بود ولی پارک هنوز بودش.

سرسره که بابا می گفت اون موقع این سرسره براش خیلی بلند بوده.

این فلکه هم فاطمه خیلی ازش خوشش می اومد می گفت چه قوری بزرگی

کنار پل خرمشهر

پاسگاه مرز ایران و عراق

پل خرمشهر

مرز ایران و عراق(با قایق تا اینجا رفتیم و فاطمه اصرار می کرد هنوز بریم جلوتر هر چی بهش گفتم نمی شه جلوتر بریم چون اینجا مرزه حالا بیا به خانم بفهمون مرز یعنی چی . بعد از اینکه پیاده شدیم هنوز می گفت مرز چیه.)

پل خرمشهر

فاطمه خانم با به قول خودش جلیقه نجات که خیلی برام بزرگ بود.

اسب سواری (خانم رو به زور سوار کردیم به زور هم پیاده اش کردیم)

موزه خرمشهر

توی موزه یاد جنگ افتاده بودم و دلم نمی خواست زیاد اونجا بمونم

این عکسی که پشت فاطمه است خرمشهر بعد از اشغال بود . واقعا" ناراحت کننده بود . یه عکسایی از مردم بود که تصورش هم سخته . مردم خرمشهر در اون زمان چی کشیدن . خدا به باز ماندگانشون صبر بده. و خدا بیامرزه اونایی که جانشون رو برای حفظ کشورشون از دست دادن تا ما الان زندگی راحتی داشته باشیم.

این هم مثل شهر فرنگ درست کرده بودن که عکسایی از شهر خرمشهر و شهدا و.......بود.

سفره هفت سین که توی موزه گذاشته بودن

این ماشینا رو عراقیا موقع اشغال خرمشهر اینطوری گذاشته بودن و بین این ماشینا مین گذاشته بودن که نیروهای ایرانی نتونن از طریق هوایی با چتر بتونن بیان پایین و وارد شهر بشن.

بازار چینی ها

در ورودی بازار ساحلی آبادان (براش سیب زمینی خریدم می خورد و به عمه اش می گفت سیب زمینی آبادان خیلی خوشمزه تر از سیب زمینی بوشهره عمه اش هم می گفت ببین خون آبادان تو رگشه نگاه چی می گه)عینک

پانیذ دختر عمه فاطمه.

 

 

بابا کنار در کلاس مهد کودکش الان این کلاس پیش دبستانی بود.

اینجا هم لاف آبادانی بودنش گرفتتش. چیکار کنم گروه خونیش گروه خون باباشه.

اینم دبستان بابا و عمه ها

سید عباس که من بهش خیلی اعتقاد دارم سال 90 که اومدیم نذر فاطمه داشتم به رسم خودمون نون پوشش کنم.

توی ماشین نزدیکای بوشهر بودیم

اینم سفر نوروزی 92 ما

انشاالله این سال برای همه سال خوب و خوش پر برکتی باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

محمد حسین
8 فروردین 92 10:50
ماشاالله.چقدر جالب امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه
علی
9 فروردین 92 23:59
وای چقدر عکس مثل اینکه خیلیهم خوش گذشته ایشالله همیشه بهتون خوش بگذره من بچه کرمانشاهم اینجا هم زیر جنگ و توپ و تانک بوده نبودم اون موقع ولی خوب شنیدم و میشه بگم خوب حس میکنم اون روزا رو مخصوصا از خاطات بابا خدا رحمت کنه عمومو شهید شده وبابامم جانبازه ایشالله اون روزای سخت برنگرده و مردم همیشه موفق وشاد باشن و در حال پیشرت سال جدید مبارک و تولد اجیمم مجدد مبارک
علی
10 فروردین 92 0:01
وای چقدر عکس مثل اینکه خیلیهم خوش گذشته ایشالله همیشه بهتون خوش بگذره من بچه کرمانشاهم اینجا هم زیر جنگ و توپ و تانک بوده نبودم اون موقع ولی خوب شنیدم و میشه بگم خوب حس میکنم اون روزا رو مخصوصا از خاطات بابا خدا رحمت کنه عمومو شهید شده وبابامم جانبازه ایشالله اون روزای سخت برنگرده و مردم همیشه موفق وشاد باشن و در حال پیشرت سال جدید مبارک و تولد اجیمم مجدد مبارک
علی
10 فروردین 92 0:04
الان 7-8 بار میشه کامنت میزارم نمیدونم چرا تایید نمیشه کلافه شدم یکی نوشتم و چند بار کپی کردم فک کنم اومده دیگه اگه اومده بود بهم خبر بده
♥ مامي ملودي جون ♥
10 فروردین 92 8:44
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته و خدا برادر شوهرت و رحمت كنه


مرسی عزیزم .
خدا رفتگان شما هم بیامرزه
مامان امیرحسین ومحیا
10 فروردین 92 13:29
سلام سال جدید به دختر گلم ومامانی مهربونش تبریک میگم ببخشید دیر شد سرم شلوغه.ایشالا بهتون خوش گذشته باشه.
راستی اون خودتی کنا فاطمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام منم سال جدید رو بهتون تبریک می گم .
آره عزیزم خودم هستم.
مامان رومینا
13 فروردین 92 0:42
خیلی عکسای قشنگی بود.اوه اوه تا مرز هم رفتین؟


ها نزدیک بود بریم تو عراق .
مامان رومینا
13 فروردین 92 0:43
اونجا که گفتین لاف آبادانی گرفتتش خیلی بامزه بود کلی خندیدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد