فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

مسافرت دو روزه

1391/11/12 15:27
نویسنده : fateme
829 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوشنبه بابا نوبت دندان پزشکی شیراز داشت.

منو فاطمه هم باهاش رفتیم شیراز. صبح زود راه افتادیم چون بابا ساعت 11 نوبت داشت .

وقتی رسیدیم بابا ما رو گذاشت هتل و خودش رفت مطب . منو فاطمه هم برای اینکه حوصله مون سر نره رفتیم تو خیابون . برای فاطمه دو تا کفش خریدم . گفتم بعد از ظهر با بابا می آیم دوباره خرید می کنیم .

ساعت 2بود رفتیم رستوران صوفی (اینم یه تبلیغی برای دوست جونیای شیرازی) ما هر وقت می آیم شیراز بابا ی فاطمه جز صوفی جای دیگه ای نمی ره.

جاتون خالی ناهار خوردیم و بعدرفتیم هتل برای استراحت.

سرم خیلی درد می کرد یه استامینوفن خوردم و خوابیدم . یه یک ساعتی گذشت ولی هنوز سرم درد می کرد. ساعت 7 بود رفتیم بیرون . ولی چون حالم بد بود برگشتیم هتل . حالم بدتر شد و اصلا" نمی تونستم از سر درد بخوابم . به خاطر همین رفتیم درمانگاه. متاسفانه ساعت 9 شب بود و درمانگاه پزشک نداشت . بابای فاطمه گفت ما مسافریم و می گید حالا کجا بریم . گفتن برید بیمارستان . ما هم رفتیم بیمارستان  تا دکتر ما رو معاینه کرد و دو تا آمپول برای ما نوشت و ما توی صف تزریقات موندیم ساعت شد یازده ونیم. خلاصه سرتون رو درد نیارم بر گشتیم هتل .

صبح که بیدار شدیم بعد از صبحانه بابای فاطمه گفت خب حالا چکار کنیم گفتم سریع بر می گردیم بوشهر چون می ترسم دوباره حالم بد بشه . ساعت 10 حرکت کردیم و ساعت دو و نیم بوشهر بودیم.

خانمی پاش پشه زده بود و گریه می کرد می گفت آخه پشه تو که کوری چرا خودت رو به من زدی.(من بهش گفتم که پشه کوره بهت زده می گه یعنی چشمش نمی بینه گفتم آره کوره که تو رو ندیده بهت خورده.)نیشخندنیشخندنیشخند

اینجا هم توی رستوران بودیم

ا

هوا ابری بود و از کازرون که رد شدیم تا بوشهر بارون می اومد

گلم خسته شده بود و می گفت کی می رسیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

ستاره زندگی
12 بهمن 91 19:27
از دست این پشه ها
خب چون شیرین هستی اومده بوست کنه
هنوز هم بارون میاد
علت مریضی تون چی بود؟سرماخورده بودید؟


نه عزیزم سر درد شدید داشتم و از بس سرم درد می کرد معذرت می خوام می آوردم بالا. فشارم هم پایین بود . خودم هم آخرش نفهمیدم چم شده بود.فقط با دو تا آمپولی که زدم بهتر شدم و خودم رو رسوندم بوشهر.
علی
12 بهمن 91 21:21
سلام

خوبی خاله؟؟؟
سفر بی خطر

خدا بد نده چته؟؟؟

من اومدم

به خدا از شنبه دنبال نتم به هزار بدبختی وصل شد امروز




سفر به ما نیومده
علی
12 بهمن 91 21:27
مخلص اجی خودمم هستم

خوشگله داداشی

چرا پشه کوره نیشت زد؟؟




فکر کنم کمی شیرین شده بودم/
علی
12 بهمن 91 22:07
ممنونم برای حضور ونظرتون مرسی مثل همیشه لطف دارین شما بهم
علی
12 بهمن 91 22:39
داره برف میاد اومدم بهتون بگم اگه رو زمین بشینه (اگه زیاد بیاد)میرم براتون عکس میگیرم اسم فاطمه و وبلاگتون رو روش مینویسم
مامان رومینا
13 بهمن 91 1:19
جوووووووووووونم پشه چرا فاطمه رو ندیدی خوردی بهش؟خیلی بامزه گفته ها کلی خندیدمقربون معصومیت این فرشته ها که حالا ما هم یه چی میگیم باورشون میشه.آخ هوای باروونی یعنی عاااااااشقشما


آخه پشه کور بوده دیگه.
مامان پريا
13 بهمن 91 4:59
سلام مامان مهربون.خوبيد.فاطمه جون خوبه.ايشالابهتر بشيداين ادرس پرياست خوشحال ميشم افتخاربديد وبه ما سربزنيد. http://2231385.niniweblog.com
علی
13 بهمن 91 12:18
دیشب برف زود قطع شد نشد برم براتون عکس بگیرم


اینم شانس ما بوده.
علی
13 بهمن 91 16:38
راستش زیاد خوش نمیگذره اره ادرسش واقعیه الان ادم کن یادت نره ها من اونجا دوستی ندارم خاله همش مهمونی هستم والان هم باید برم فعلا بای تا شب که برمیگردم سعی کن تو فیس بوک ادم کنی
علی
13 بهمن 91 22:15
خاله مرسی سر زدی بیا وبلاگم گفتم چی کار کنی اونجا
پرهام
13 بهمن 91 22:29
خدا بد نده


بد نبینی . فکر کنم فشارم بالا پایین شده بود.
علی
13 بهمن 91 22:48
یافتمت پیام دوستی دادم من بلد نیستم شما منو اد کن
♥ مامي ملودي جون ♥
14 بهمن 91 9:32
خوشحالم كه خوش گذشته . هميشه به سفر
ستاره زندگی
14 بهمن 91 10:46
بهتر شدید؟
22 بهمن دوباره تشریف بیارید ،برای گردش نه دکتر


ممنونم ؛ به بابای فاطمه گفتم این بار اگه منو می بری باید برای تفریح بریم .
علی
15 بهمن 91 0:55
سپاس سپاس سپاس ممنونم مرسی
خاله جون
15 بهمن 91 21:46
سلام عزیزم
همیشه به سفر
الان بهترشدی مامان فاطمه


سلام گلم
آره بهتر شدم.
مامان آناهیتا
16 بهمن 91 18:20
سلام نازنین
واقعا که بوشهر امکانات پزشکی ضعیف داره من توی بوشهر جراحی دندون کردم یک هفته حالم بد شد .
تنها تنها رفتی رستوران بالا شهر بهت نساخت .
خوش باشید همیشه


رفتم رستوران ولی تو دلم در اومد.
مریم--------❤
17 بهمن 91 20:01
ایشالله خوش گذشته باشه عزیزمممممم
مریم--------❤
17 بهمن 91 20:02
یه یه چه بارونی چن شب پیش بیرون اومد تهرانبعد طرفای ما چنان رعد و برقی بود که همه تو محلمون فکر کرده بودن که زلزلست!!!
مامان ریحان عسلی
23 بهمن 91 18:13
سلام
همیشه به گردش و تفریح پاتوق خواهرمینا هر وقت می رن شیراز صوفیه خیلی اونجا رو دوست دارن البته غذاهاش عاشق ته چیناشن


نمی دونم رفتی یا نه ولی غذاهاش حرف نداره مخصوصا" میز اوردورش. من عاشق کشک و بادمجونشم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد