30بهمن 1390
امروز خاله صدیقه می خواست بره گناوه برای خرید به همین خاطر یاس مهمون خونه خاله شد ساعت 12/30دقیقه ظهر یاس با مامانش اومد خونمون , مامان یاس گفت که یاس باید مشقهاشو بنویسه مامان هم گفت تو نگران نباش یاس همه تکلیفشو انجام میده بعد هم خودش رفت. بعد از اینکه یاس و فاطمه ناهار خوردند کمی بازی کردن و ساعت 1/30دقیقه یاس شروع کرد به مشق نوشتن . فاطمه هم گفت من هم می خوام مشق بنویسم مامان هم برات دفتر با مداد آورد بهت داد تا تو هم مشق بنویسی خلاصه چی گذشت این چهار پنج ساعت بماند که خاله داشت از دست یاس دیوونه می شد یک کلمه می نوشت ده دقیقه بازی می کرد ساعت 5 بعد از ...