فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

عید غدیر(24آبان)

1390/11/18 20:33
نویسنده : fateme
228 بازدید
اشتراک گذاری

امشب شب عید است و طبق روال همیشه شبهای عید میریم خونه ننه بزرگ . منو فاطمه رفته بودیم خونه آقا جون بعد فاطمه گفت مامان بریم خونه ننه بزرگ گفتم بزار بابا بیا د با هم می ریم ولی قبول نکرد و من هم به باباش زنگ زدم گفتم ما می ریم خونه ننه تو هم بیا اونجا . بعد من و فاطمه رفتیم اونجا عمه سهیلا و خاله صدیقه و عمو بهرام اونجا بودن سلام کردیم ورفتم توی پذیرایی پیش ننه سلام کردم گفت همین جا پیشم بشین من هم همون جا نشستم کلی برام حرف زد و من می خندیدم تا دیر وقت اونجا بودیم بعد هم خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه.شب خوبی بود..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد