فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

1391/3/7 12:46
نویسنده : fateme
379 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز بعد از ظهر رفتيم خونه دوست خاله جان (خاله مامان)كه از كربلا اومده بود . خونشون كناردريا بود منو خاله جان ومامان جون وخاله فرهت زودتر رسيديم و همون جا منتظر بقيه مونديم كه برسن و با هم بريم . ما هم از فرصت استفاده كرديم رفتيم كنار دريا و چند تا عكس گرفتيم .

غروب زيباي شهر بوشهر

اينجافاطمه داشت به خاله اش مي گفت : خاله نگاه كن چقدر كشتي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابای دوقلوها
7 خرداد 91 17:03
به به
غرووب بوشهر با فاطمه گلی زیبایشو چندین برابر کردهX
عکسها خیلی عالی شدن
میبینم که هوا نسبتا تمیز شده و خبری از گرد و غبار نیست، ولی عسلویه همچنان هوا گردو غباریه.

شاد باشید


ممنونم بابايي ؛شما لطف دارين. شكر خدا فعلا" هوا خوبه.تاببينيم چند روز آينده چي مي شه
مامان رومینا
7 خرداد 91 22:36
عکسا خیلی قشنگ شدن.اون عکس آخریه فاطمه داره چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


چيزي نميگفت باد شديد بود و داشت بادش مي برد.
مامانی درسا
8 خرداد 91 2:59
الهی بگردم هزار ماشاالله عزیزم لباس قرمز چقده بهت میاد گلی خاله ..... هزار تا بوس


مرسي خاله جون چشات قشنگ ميبينه
مامي نسيم ( مامان ملودي )
23 خرداد 91 8:23
پايين تر از پارك تيو . كي بوده ؟ چقدر باد مياد ؟


تقريبا" سه هفته پيش بودكه رفتيم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد