فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

1391/3/13 16:37
نویسنده : fateme
336 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهار شنبه فاطمه به خاطر اينكه كسالت داشت به كلاس زبان نرفتناراحت

امروز صبح وقتي از خواب بيدار شد بهش گفتم بايد بري كلاس زبان نگران

گفت من كه اون روز نرفتم تيچر چيزي نمي گه؛ گفتم :نه چون تو مريض بوديلبخند

ساعت 10/45دقيقه بود كه از خونه زديم بيرون وقتي رسيديم كلاسشون تازه شروع شده بودمژه

مثل هر روز من نشستم تا كلاس خانمي تموم بشه .منتظر

ساعت 12 با خنده از كلاس اومد بيرون نیشخند

و گفت مامان تيچر به من يه برگه رد (قرمز)داده گفتم: ببينم؛ اونو بهم نشون داد ديدم فرم ارزشيابي ميان ترمه ؛به قول خودش تيچرهمه رو Aعلامت زده بود.آفرين دخت گلمتشویق

بعد گفت تيچر يه برگه ديگه هم بهمون داد كه توي اون يه داگ(سگ) و يه برد (پرنده ) كشيده بود بعد تيچر گفت :داگ رو يلو كنيد و برد رو بلو .

قربون اون تعريف كردنت بره مامان كه هم فارسي حرف مي زني وهم انگليسي.

اين هم فرم ارزشيابي گل نازم......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد