فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

كناردريا

1391/3/15 13:33
نویسنده : fateme
1,078 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز كه ازكلاس برمي گشتيم خونه تو راهمون يه فروشگاه پوشاك تازه باز شده بودچشمک به فاطمه گفتم:مامان بيا بريم ببينيم چي داره اونم كه ازخدا خواسته قبل از من وارد مغازه شد .خندهرفتم سمت پوشاك بچه ها كه براي فاطمه تاپ بخرم ولي متاسفانه نداشت ناراحتبعد خانمي رفت سمت اسباب بازيها  و يه بسته به قول خوش چين و چنگ برداشت بهش گفتم مامان ازاينا داري ولي اون عصباني شدعصبانیوگفت اون وسيله هاش كمه من همينو مي خوام خلاصه منم براش خريدم اونم خوشحال ازمغازه رفت بيرون خندهو گفت بريم خونه بدون اينكه بذاره منم لباسو رو ببينمناراحتازهمون جا كه بيرون اومديم مي گفت به بابابگم منو ببره كنار دريا تا با چين و چنگم بازي كنم لبخندتارسيديم خونه از باباش قول گرفت كه اونو ببره كناردرياتشویقساعت 6 بعداز ظهربود منو فاطمه و باباش رفتيم دنبال پونه بعدهم دنبال عمه بتي بعدش هم رفتيم كناردريا خنده

يه يك ساعتي كنار دريا با پونه بازي كردن و آخرش هم زدن به آب و خودشونو خيس كردن .

توي عكسا سايه من و عمه بتي هم پيدا است

متاسفانه شارژ دوربين عكاسي تموم شد و من نتونستم از تو ي آب بودنشون عكس بگيرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامي نسيم ( مامان ملودي )
23 خرداد 91 8:21
پارك شغابه ديگه . آره ؟ نزديك خونه ما


آب شيرين كنه؛ بعد از پلاژ بانوان .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد