فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

کارای مهد کودک

1391/7/16 16:41
نویسنده : fateme
355 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که فاطمه رفته مهد کودک امروز برام شعر خونده .

هر روز که می رم دنبالش  از مهد تا سر خیابون پیاده می آیم  یه پل هوایی هم هست که فاطمه می گه باید از روی اون رد بشیم و بریم اون طرف خیابون ازش  می پرسم امروز چکار کردید. می گه نقاشی کشیدیم ،خمیر بازی کردیم ........

روزی که نقاشی کشیده بودن گفت مامان صبا اومد بستی کشید( آخه صبا عاشق بستنیه) ولی بستنیش چوب نداشت . گفتم حتما" بستی چوبی نبوده گفت نه مامان صبا خودش گفت این بستنی چوبیه . بعد من براش چوب گذاشتم .

روزی که خمیر بازی داشتند فاطمه گفت من حلزون درست کردم .

امروز هم برام شعر خوند .

تفنگی دارم توش یه فشنگه

وقتی که می زنم این جور صدا میده تق و تق و تق

طبل بزرگم خیلی قشنگه

وقتی که می زنم این جور صدا می ده بم و بم و بم

شیپوری دارم خیلی قشنگه

وقتی که می زنم این جور صدا می ده ( صداش در نمی آره می گم صداش چطوریه می گه نمی دونم)

اسب سفیدم وقتی که راه می ره

این جور صدا می ده پیتکو پیتکو پیتکو

###################

هر کی یه شکلک در آره

شکل عروسک در آره

1 و2  و 3 (یه شکلی بیرون می آریم)

دوتا شعر دیگه هست که هنوز کامل یاد نگرفته امروز به مربیش گفتم اگه می شه شهر ها رو بنویسه بذار تو کیفش تا تو خونه با هاش کار کنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامی نسیم (مامان ملودی )
17 مهر 91 1:02
ملودی عاشق این شعره اما مدلش و یاد بد یادش دادن یاد اون درست یاد نگرفته مامانش البته مطمئنم کوتاهی از مهده نه دخمل باهوشمون
علی
18 مهر 91 14:27
سلام خاله
الان کافی نتم و فقط اومدم به شما سر بزنم

پول نتو دادم قراره بیان وصل کنن ولی خبری نیست

به زودی بر میگردم


بازم بیا بهم سر بزن
مرسی واسه همه نظراتت

انشاالله هر چه زودتر نتت وصل بشه ، اونوقت بیشتر بهمون سربزن.

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد