فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

یه اتفاق خیلی بد

1391/7/15 14:16
نویسنده : fateme
662 بازدید
اشتراک گذاری

چهار شنبه بعد از اینکه نماز مغرب خوندم داشتم تلوزیون نگاه می کردم .

همون روز حوصله ای که بیرون بریم نداشتم .

آخه من هر روز بعد از ظهر با فاطمه می ریم خونه آقام اینا ،و شب بابای فاطمه می آد دنبالمون ومی آیم خونه.

ازفاطمه نمونه گرفتم برای آزمایش انگلکه مهد کودک گفته بودن بیارین .

صبح که رفته بودم از آزمایشگاه ظرف بگیرم . منشیه بهم گفت تا ساعت 7 هستیم می تونید نمونه تون رو بیارید.

منم باعجله تاکسی تلفنی گرفتم و با فاطمه رفتیم آزمایشگاه . نمونه رو گذاشتیم و اومدیم بیرون .

هوا خوب بود و پیاده اومدیم تامیدون امام. بعدفاطمه گفت ساندویج می خوام براش ساندویج خریدم ودوباره تاخونه پیاده اومدیم .

ساعت 8 بود قبل از اینکه بریم خونه رفتیم خونه عموش که طبقه پایین خونمون میشینن.

ساندویجش روخورد و منم دونگی نگاه کردم .

بلند شدیم که بیایم خونه زن عموش قرار بود به زلزله زده ها پتو بده گفت بیا نگاه کن من سه تا پتو در آوردم ولی کاور ندارن گفتم اشکال نداره .

مارفتیم که پتوها رو نگاه کنیم .هنوز یک دقیقه هم نگذشته بود که پشت سرمون صدای افتادن چیزی روشنیدیم.

برگشتم دیدم دراور افتاده وفاطمه زیر دراور داره جیغ میزنه.

منوکجا میبینید اونقد داد زدم و با زن عموش هر کاری می کردیم نمی تونستیم دراور رو بلند کنیم .

باصدای جیغ ما عمو و پسرعموی فاطمه دویدن اومدن تو اتاق .

هرکاری میکردن نمی تونستن منو نگهدارن ومنم دستپاچه شده بودم ونمی فهمیدم چیکار میکنم فقط جیغ می کشیدم وبه عموی فاطمه می گفتم تو روخدا بچه ام رو بیرون بیار.

هر چه بهم می گفت من فاطمه رو میبینم چیزیش نیست کشو بالای سرشه و زیر کشو گیرکرده من باور نمی کردم و می گفتم نه اون زیر دراوره .

خلاصه همه ی این اتفاق شاید توی پنج دقیقه افتاد تا فاطمه رو بیرون آوردن ولی برای من چند ساعت گذشت.

پیش خودم فکر می کردم حالا که فاطمه می آد بیرون غرق خونه .

 ولی وقتی دیدمش که سالمه باورم نمی شد .فقط می گفت مامان پاهام درد می کنه .

پاش نگاه کردم تاکشو که باز شده به پاش خوده کمی خراشیده بود و قرمز شده بود که فردای اون روز همون جا که ضربه خورده بود کمی کبودشد.

خدا به فاطمه رحم کرده بود وقتی کمد برگشته بود چون کشوهاش ریلی هستن و راحت باز میشن کشوکه بازشده بود یه محافظی شده بود برای فاطمه که زیر کمد نره .

یه چیز دیگه اینکه آئینه ای که روی کمد بود از پشت خورده بود زمین وشکسته بود .اگه ازجلو می افتاد حتما" یه اتفاق بدتری برای فاطمه پیش می اومد .

خدایا شکرت به خاطر همه چیز .

همون شب تا صبح من کابوس میدیدم .شب من توی اتاقش روی تختش کنار خودش خوابیدم وتموم شب از خواب می پریدم و نگاهش می کردم ببینم نفس می کشه یانه .

همون شب حال من و زن عموش که خیلی خراب بود .من تموم هیکلم می لرزید زن عموش انگشترش رو انداخت تو آب و بهم گفت بده بخوره بچه ترسیده ولی من نمی تونستم لیوان رو تو دست بگیرم دستام ازترس همه اش می لرزید.

دیروز بازن عموش صحبت میکردم گفتم تعجب میکنم دراور به این سنگینی چطور برگشته روی فاطمه .

اونم میگفت منم نمی دونم .

حالابه فاطمه میگم مگه مامان ازکشو دراور آویزون شده بودی که کمدبرگشت روت میگه نه من فقط کشوی پایینی روباز کردم خواستم یه کشو دیگه اش روباز کنم که کمد افتاد روم.

هر چی بود به خیر گذشت ولی توش موندم که چطور این دراور برگشته .

خدایا بازم شکرت .

این دراوری که افتاد روی فاطمه

این هم آئینه شکسته شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مریم--------❤
14 مهر 91 20:59
اخی عزیزمایشالله هیچ وقت از این اتفاقا پیش نیاد و فاطی جونم بیشتر مواظب باشه
مریم--------❤
14 مهر 91 21:00
منم یه بار کوچیک بودم تلوزیون روم افتاد....البته اون قضیش مفصل بود
مامان ریحان عسلی
15 مهر 91 12:38
وای خدا به خیر گذشته داشتم حرفاتو تصور می کردم یه جوری شدم خیلی سخته
حتما صدقه بذار کنار


قبلش که بروم در صدقه انداخته بیدوم.
مامان سارا
16 مهر 91 10:29
چی شد اینجوری شد.خدا رحم کرده.مواظب گل دختر باش مامانی.خیلی ناراحت شدم
مامان امیرحسین ومحیا
16 مهر 91 11:32
قلبم هوری ریخت پایین.
خدا به خیر گذشته .بازم خدارو شکر حتما صدقه بدی


جلوی اتفاق رو نمی شه گرفت . این هم بابت صدقه هایی است که هر روز می ندازیم .
مامی نسیم (مامان ملودی )
17 مهر 91 0:54
ای داد . دا خیلی رحم کرده مامانش میدونم چی کشیدی حتما صدقه یا قوربونی کن برای خوشگله من
مامان رومینا
17 مهر 91 23:51
آخی فاطمه گلی خوبی خاله؟خدا بهش رحم کرده زن دایی.یه صدقه میدادی زن دایی


یعنی همون لحظه مردم و زنده شدم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد