فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

گرفتن فاطمه از شیر خشک

1391/8/17 22:50
نویسنده : fateme
491 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سه روزه که فاطمه شیر خشک نمی خوره .

ولی بچه ام داره عذاب می کشه.

شده مثل آدمای معتاد . سر ساعتی که شیر می خورده می شینه آروم گریه می کنه .

شب اول که شیر نداشت خیلی گریه کرد تا خوابش برد.

آخه شیر نان 2 می خورد و هیچ ارزش غذایی براش نداشت.فقط عادت کرده بود.

 وقتی که شیرش تموم شد به باباش گفتم که فاطمه شیر نداره براش شیر بگیر . وقتی رفته بود داروخانه بهش گفته بودن که شیر نان قطع شده و دنبالش نگرد .

خلاصه همون روز دو تایی تموم دارو خانه ها رو گشتیم و پیدا نکردیم .فاطمه بامن بود و توی هر داروخانه ای که می رفتیم می گفتن نداریم بچه ام می گفت بریم یه جای دیگه .

آخر سر خسته شد و گفت مامان بیا بریم خونه من آب توی شیشه می خورم به جای شیر.دلم براش سوخت . اومدم خونه براش شربت درست کردم و ریختم تو شیشه که بخوره .

حالا شربت جایگزین شیر شده.

بابای فاطمه مجبور شد زنگ بزنه به همکارش شیراز .بهش گفت اگه شیر گیرت اومد هر چند تا بود برام بخر و بفرست .

اونم زنگ زد وگفت کلی گشتم فقط یه قوطی پیدا کردم و اونو برات فرستادم .

تاشیر به دست ما رسید فاطمه یه روز بدون شیر بود .

به بابا ش گفتم حالا که داره به نبودن شیر عادت می کنه بیا دیگه بهش شیر ندیم .

هیچ شیری هم نمی خوره بجز نان2.

براش شیر نیدو درست کردم می گفت طعمش خوب نیست .شیر پاکتی هم چندطعمش رو خریدم فقط یه مک می زد ومی گفت طعمشون خوب نیست و نمی خورد.

حالا دیگه خانمی تو ترکه . کم کم عادت کرده به نخوردن شیر . فقط روزاول خیلی سخت بود. گریه که می کرد دلم براش کباب می شد.

ولی به نظرم خوب شد میگن گاهی وقتا  عدو شود سبب خیر . حالا قطع شدن شیر نان هم برای فاطمه خیر بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

علی
18 آبان 91 10:39
سلام منم کباب شدم واسه اجی کوچولوم ولی خوب شده که نمیخوره دیگه منم رفتم دارو بگیرم چند وقت پیش گفتن نمونده از این دارو ها نمیدونم چرا اینطوری شده خوشحالم که اجیم خانوم شده از طرف من ببوسش
بابای دوقلوها
18 آبان 91 15:44
گلی دیگه بزرگ شده، ایشالله چند ورزه به نخوردن شیر عادت میکنه و همه چی عادی میشه


آره عموی مهربون ، همه چیز عادی شده .
سختیش روز اول بود.
مامان ریحان عسلی
18 آبان 91 17:22
سلام خوبه میگن هر چیزی یه حکمتی داره راستن بخدااااااااااااااا آفرین فاطمه جون
maryam
19 آبان 91 23:19
سلام مامان فاطمه خیلی کار خوبی کردید که از شیر خشک گرفتیدش ماشاالله فاطمه خانم بزرگ شده دیگه زشته شیر خشک بخوره.....واقعیتش وقتی برای اولین بار گفتید فاطمه شیر خشک میخوره من خیلی تعجب کردم.


سلام مریم جون حالت چطوره ؟ خوبی.
من مثل این که شرطی شده باشم وقتی می آم حتما" یه سری به وبت می زنم . می گم شاید دوباره اومده باشی.
ممنونم که بهم سر می زنی .
آره دیگه همه چیز تموم شد وفاطمه خانم دیگه شیر نمی خوره ولی باید کم کم عادتش بدم به شیر پاستوریزه.
maryam
20 آبان 91 23:06
سلام عزیزم مرسی شما لطف داری من هم از وب شما خیلی خوشم میاد هر زمانی که وقت کنم حتما بهش سر میزنم.فعلا سرم شلوغه اما انشاالله سه چهار ماه آینده یه وب جدید درست میکنم
مامان ثنا و ثمین
23 آبان 91 8:00
سلام خانومی.تبریک میگم.یه مرحله ی سخت رو دوتائی پشت سر گذاشتین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد