فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

رفتیم پارک

1391/8/14 22:18
نویسنده : fateme
289 بازدید
اشتراک گذاری

امروزبعد از ظهر بافاطمه رفتیم طرف خونه آقاجون .

گفتم امشب شب عید غدیره و مسجد جشن گرفتن .

بافاطمه رفتیم مسجد ولی مثل اینکه خبری از جشن نبود . نماز خوندم و اومدم خونه آقاجون .

کمی نشستیم وبعدش با فاطمه اومدیم خونه. بابای فاطمه گفت چرا زود اومدین گفتم حوصله نداشتم گفت بیا بریم کنار دریا .

باهمدیگه رفتیم کنار دریا . نزدیک پارک شغاب بودیم به بابای فاطمه گفتم یه پارک سر پوشیده اینجاست بیا فاطمه رو ببریم تا بازی کنه.

رفتیم پارک و برای هر بازی باید سکه می خریدیم .

7تا سکه هزار تومنی خریدیم وفاطمه شروع به بازی کردن کرد.

یه بازی هم بود که باید با چکش می زدن روی پای گربه . وقتی سکه انداختیم فاطمه کمی بازی کرد وگفت من نمی تونم .منم خودم چکش رو برداشتم و بازی کردم 16تا کارت جایزه گرفتم.

بابای فاطمه گفت فکر کنم خودت اومدی بازی کنی نه فاطمه .

خلاصه کلی بازی کردیم و بعد اومدیم که با کارتامون جایزه بگیریم .

خانمه یه پاکن بهمون داد ماهم بر نداشتیم .من برای فاطمه یه بسته عروسک انگشتی خریدم.

بعداومدیم کنار دریا و فالوده خوردیم.

برای شام هم ساندویج هایدا خریدیم و اومدیم خونه .

با موبایلم چندتا عکس گرفتم که بعدا" براتون می ذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

ستاره زندگی
12 آبان 91 23:37
این همه کارت وی پاک کن
ستاره زندگی
12 آبان 91 23:38
عیدتون مبارک همیشه شاد باشید
مامان علي خوشتيپ
12 آبان 91 23:47
هميشه به دريا و گردش و پارك.منم وقتي ميريم پارك بيشتر از علي بازي ميكنم
مامان علي خوشتيپ
12 آبان 91 23:48
ممنون بابت نظرات قشنگت عيد شما هم مبارك
مامان رومینا
13 آبان 91 20:21
ایول زن داییمنم دیدم این پارک بازی تو شغابو اتفاقا نظرمون هم بود یه بار رومینا رو ببریم اونجا.بازی هاش به درد رومینا میخورد؟


خیلی خوش گذشت.
بیاین با سعید برین یه بازی داشت جفتی بایدبازی میکردین .دایی که پایه نبود .
اون روصندلی برای خودش نشسته بود .
فاطمه هم نمی تونست اون بازی روبکنه.
آره برای رومینا هم یه خانه بازیه که تاب و سرسره داخلش یه آشپزخونه کوچیک هم داره بدرد رومینا می خوره.حتما" یه بار ببرش.
مامي نسيم ( مامان ملودي )
14 آبان 91 10:32
آره بابا خيلي مسخره است درست رو به رو كوچه خونه ماست شهربازيه . يه بار ما هم رفتيم 30 تا كارت داشتيم گفت يه مداد ميديم كه ما نگرفتيم و گفتيم ميزاريم هر وقت كارتامون بيشتر شد ميايم


ای وااااااااااای من که کارتا رو ازش نگرفتم .
علي
14 آبان 91 12:08
سلام خاله ممنونم واسه دعاي قشنگتون مرسي واسه نگاه هميشگي به خودم وبلاگم خاله روزايي سختي داره ميشه برام دعا كن رو سفيد بيام بيرون خاله از طرف من فاطمه رو ببوس مخلصم يا علي
خاله ی مهربون
14 آبان 91 21:41
سلام/ممنون به من سر می زنید/شما خیلی به من لطف دارید/منم با اجازه لینکتون کردم
مامان سارا
15 آبان 91 11:17
سلام گلم خوش گذشت ایشالا همیشه شاد باشید
بابای دوقلوها
17 آبان 91 17:00
پش حسابی بازی کردید دیگه گاهی حال میده این بازیای بچه گونه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد