فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

نذری

1391/10/13 16:25
نویسنده : fateme
516 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که رفتم دنبال فاطمه از مهد بیارمش پشت در ورودی مهد یه برگه زده بودن که روز چهارشنبه همه ی بچه ها باید بیان مهد و غیبت نداشته باشن چون می خوان براشون نذری درست کنن.

هفته پیش از مامانا پول برداشته بودن برای پختن نذری و گفته بودن که خانواده ها کمک کنن.

امروز صبح که فاطمه رو صدا زدم گفتم پاشو تا ببرمت مهد آخه امروز نذری دارین و اونم تا اسم نذری رو شنید زود بیدار شد .

وقتی رفتیم دیدم توی حیاط مهد خبری از آشپزی و غذا درست کردن نیست. گفتم حتما" جای دیگه می خوان درست کنن و بعد بین بچه ها قسمت کنن.

ظهر که رفتم فاطمه رو بیارم دیدم هر بچه ای که بیرون می آد یه ظرف یکبار مصرف هم دستشه . منم رفتم و فاطمه رو صدا زدن دیدم گلم ظرف غذاش تو دستشه و از خوشحالی دوید اومد پیشم و گفت مامان نذری بهمون دادن.

از مهد که اومدیم بیرون مثل همیشه شرع کرد به تعریف کردن اتفاقاتی که توی مهد افتاده بود. قبل از هر چیز گفت مامان امروز صفورا اومد صبا رو برد . بعد گفت یکی از بچه ها اذیتم کرد گفتم خوب به مربی تون می گفتی گفت من جرات نکردم بهش بگم صبا رفت بهش گفت . از کلمه جرات نکردم خنده ام گرفت پیش خودم گفتم یعنی معنی این کلمه رو بلده یا اینکه همین طوری می گه . گفتم جرات نکردی یعنی چه گفت خوب جرات نکردم دیگه . حالا باید در مورد این کلمه باهاش صحبت کنم و بگم یعنی چه و کجا بکار می برن.

بعد هم از نذری برام گفت که یه دیگ بزرگ آوردن توی حیاط و ما هم رفتیم توی حیاط و غذا رو تو ظرف می کردن و بهمون می دادن .گفتم غذاتون چیه ؟ گفت فکر کنم کباب باشه آخه ظرف رو که گرفتم دستم بوی کباب گرفت . وقتی رسیدیم خونه ظرف غذاتو که باز کردی دیدم عدس پلو با مرغ ریش ریش شده است بهت گفتم می خوری نگاهش که کردی گفتی نه .بعد می خورم.

قربونت برم که چقدر ذوق کرده بودی به خاطر نذری امروز.

راستی یه خبر مهم بابای فاطمه کارشناسی ارشد قبول شده قراره به منو فاطمه یه مژدگونی خوبی بده . به فاطمه گفتم بابا می خواد بهمون مژدگونی بده می گه مژدگونی یعنی چه ؟گفتم وقتی بخوای یه خبر خوب به کسی بگی قبلش ازش مژدگونی می گیره یعنی یه هدیه بهت می ده  . گفت حالا بابا چی می خواد بده گفتم نمی دونم بذار ظهر که از سر کار اومد مشخص می شه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ریحان عسلی
13 دی 91 17:03
سلام
ای جونم جرات نمیکنم
به به چه بابای درس خونی تبریک میگم شیرینیش محفوظه تا ما بیایم ولایت


بعد از چند سال امتحان دادن و کلاس رفتن امسال قبول شد.
شما تشریف بیارین ولایت شیرینیش هم روی چشم .
نه مثل ای دفعه که اومدین بشه و ما سعادت نداشتیم شما رو از نزدیک ملاقات کنیم.
ایشاالله عید تشریف بیارین هم برای تولد فاطمه هم برای عید دیدنی.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد