بافت لباس عروسک
دیشب رفتیم خونه آقا جون دیدی خاله فرشته داره برای عروسک یاس (دختر خاله اش) لباس می بافه اومدی و گفتی مامان تو هم برای عروسک من لباس می بافی گفتم به خاله فرشته بگو که میل بافتنی داره بهم بده و اونم ازش پرسید و یه میل بافتنی آورد .
گفتم پس کاموا چی فاطمه رفت و با سبد کاموا اومد و گفت اینم کاموا .
گفتم این مال خاله است باید ازش اجازه بگیری گفت خاله خودش گفت یکی شو بردار .
منم گفتم پس یکی رو انتخاب کن . یکی انتخاب کردن همانا و پلاستیک پر کردن از کاموا همانا .
خانم هر چی کاموا بود کرد تو پلاستیک و گفت اینا رو برداشتم .
بیچاره خاله فرشته که دیگه نمی تونست ازش برداره و اجازه داد تا اونا رو با خودمون بیاریم خونه.
ساعت 8 بود اومدیم خونه . از همون موقع شروع کرد و گفت لباس برای عروسکم بباف . منم شروع کردم به بافتن ساعت 11بود که تموم شد و خودم خنده ام گرفته بود چون جلولباس از پشتش بزرگتر شده بود .
گفتم فردا برات درست می کنم و اونم گریه که الان درستش کن . بهش گفتم خسته شدم و بهت قول می دم فردا صبح برات درستش کنم و قبول کرد .
اینم لباسـی که مامـان هنرمنـد که از هر انگشتش یه هنـر می ریزه براش بافتـه.
پ ن. حالا از خواب بیدار شده و می گه براش کلاه و شال گردن ؛ دستکش و جوراب هم بباف . آخه مامانی من چطوری دستکش و جوراب ببافم . حالا کلاه و شال گردن یه چیزی ولی اونا رو چیکار کنم.
اینم لباس بافت عروسک
اینجا هم که لباس تن عروسکش کردم