فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

فاطمه و هفته ای که گذشت

1392/8/3 16:47
نویسنده : fateme
393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای عزیزم امیدوارم که حال همگی شما خوب باشه.لبخند

روز شنبه که فاطمه خانم رفت مدرسه ظهر که من رفتم دنبالش وقتی اومد بهم گفت دیدی امروز هم جعبه جادویی به من هدیه نداد. منم گفتم مگه نگفتم توی این هفته حتما" هدیه می گیری. آخه هفته قبل به صبا جایزه داده بودن البته مامانش براش آورده بود. همون روز فاطمه از بس گریه کرده بود که چرا به اون جایزه ندادن وقتی من رفتم دنبالش هنوز داشت گریه می کرد و می گفت حتما" من دختر خوبی نبودم که به من جایزه ندادن منم مجبور شدم همون روز یه عروسک براش بخرم و قولش دادم که هفته دیگه هم به تو جایزه می دن. خلاصه از روز شنبه خانمی گفت امروز که به من جابزه ندادن تا اینکه روز دوشنبه من با خرید یه جعبه نقاشی بکش فاطمه موفق به گرفتن جایزه از دست خانم معلمش شد. حالا تا هفته آینده ببینم دوباره کی جایزه می گیره که من مجددا" مجبور به خرید جایزه بعدی بشمنیشخند

*************************************

دخترم به قول ما قدیمیا مبصر کلاس شده . خانمشون می گفت فاطمه تو کلاس کمکم می کنه بچه ها رو ساکت می کنم . شعرایی که نشونشون دادم رو روز بعد برای بچه ها می خونه تا اونا یی که یاد نگرفتن شعر رو یاد بگیرن. خلاصه مطلب دخترمون خودش یه معلم نمونه است.چشمک

************************************

کلاس زبانش هم کماکان برقراره کارنامه میان ترمشون رو دادن و فاطمه A شده بود. نوشتن هم شروع کردن اعداد رو از 1 تا 13 یاد گرفته و حروف هم M- L - S -F -fیاد گرفته .

***********************************

مدرسه هم دوتا حرف س ــ خ رو یاد گرفته. مشکلی هم که من باهاش دارم تلفظ حروفه من بهش می گم به این حرف سین می گن و اون می گه مامان اشتباه می گی این حرف سسسسس اونو می کشه تا اونجایی که نفس داره. حالا قراره منم برم کلاس بگیرم که بدونم چطوری حروف رو باهاش کار کنم. من روش قدیم خودم بهش می گم و با روش جدید کاملا" متفاوته.چشمک

**********************************

پنجشنبه که می شه از صبح می گه مامان کی می ریم پیش آقا جون تا عصر که بریم سر خاک آقام. روز چهارشنبه سالگرد مادر شوهر عمه اش بود. رفتیم مراسم و بعدش رفتیم سر خاک. من اول رفتم سر خاک آقام فاطمه هم اومد اولین چیزی که گفت ؛ گفت آقا جون سلام . نشستم و داشتم گریه می کردم اومد گفت مامان گریه نکن من می دونم که آقا جون نمرده الان آقا جون خوابه . نگاهش کردم و حرفی برای گفتن نداشتم. اینم بچه های امروزی ماشاالله خیلی با هوشن.

*********************************

این بار دومه که فاطمه از اول مهر تا حالا سرما خورده . روز چهارشنبه صداش گرفته بود بهش شربت سرما خوردگی دادم تا اینکه دیشب تب کرد و سرفه هم می کنه . فردا باید ببرمش دکتر . حالا تا اسفند ماه مرتب مریض می شه . یک هفته خوبه یک هفته باید دارو بخوره . از شربت آنتی بیوتیک هم بدش می آد وقتی می خوام بهش بدم باید از نیم ساعت قبلش شروع کنم به ناز و نوازش کردنش تا اینکه سر ساعت داروش رو بخوره.

فعلا" چیز خاص دیگه ای یادم نمی آدم ببخشید کمی پر حرفی کردم و سرتون رو درد آوردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان ریحان
3 آبان 92 19:17
سلام مو اگه جی تو بیدوم وسایل کیتی اش کامل تر می کردوم مو خا هر وقت میروم بازار چیش چیش می کو نم و دنبال پرده با طرح کیتی هسوم امروزم یه شلوار طرح کیتی سی ریحان خریدوم دیگه چیشام طرحی دیگه نمیبینه آفرین به فاطمه که مبصرررررر شده و کمک معلمش می کنه مامانش تا اونجایی که می تونی کلاس زبانش قطع نکن آخی فدای دل کوچیکت فاطمه جون خدا پدربزرگتو بیامرزه و با انبیاء محشور کنه امان از فصل سرما ایشالا زودی حالت خوب بشه دیگه عرضی نیست
ستاره زندگی
3 آبان 92 20:04
سلام مامانی مهربون تمام لذت عمرم در اين است / که مولايم اميرالمومنين است عيد شما مبارک
ستاره زندگی
3 آبان 92 20:08
ممنون از اینکه من رو فراموش نکردید و بمن سر زدید انشالله همیشه موفق و زرنگ باشه و تند تند جایزه گیرش بیاد مامانی دخترم درست تلفظ میکنه ،من وشما بلد نیستیم.کم کم راه میفتی.منم همین جور بودم خدا رحمتشون کنه ایشالله زود خوب بشه
مامان نادیا و نلیا
4 آبان 92 11:48
آخی نازی ایشالا که همیشه تو درسات موفق باشی خاله جوووون..آفرین که مبصر خوبی هستی و معلم ازت راضیه.. امیدوارم که سرماخوردگیتم زودی خوب بشه عزیزم.... راستی جشن آبانگان هم مبارک باشه
♥ مامی ملودی جون ♥
5 آبان 92 2:21
این معلما هم لطف میکنن از کیسه خلیفه میبخشن


آره عزیزم من بیچاره باید هفته ای یه جایزه بخرم بعد هم به اسم خانم معلم تموم بشه.
♥ مامی ملودی جون ♥
5 آبان 92 2:22
آفرین دخملی که مبصر شدی
♥ مامی ملودی جون ♥
5 آبان 92 2:23
آره سیستم آموزش جدید خیلی عوض شده من که میگم دوران ماها بهتر بود


فردا برامون یه جلسه گذاشتن
♥ مامی ملودی جون ♥
5 آبان 92 2:24
خدا رحمتشون کنه


خدا رفتگان شما هم رحمت کنه.
عشق یعنی
6 آبان 92 10:05
آخیییییییییییی یادش بخیر چه کیفی می کردیم مبصر کلاس می شدیم واقعا طریقه آموزش معلم ها خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی تغیییییییییییر کرده به نظر من فکر کنم باید اول برای مامانا یه کلاس درس بزارن
مریم--------❤
6 آبان 92 18:27
سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــ به به مبصر شدنتون مبارک باشه از سرماخوردگی نگوتهرانم خیلی سرد شده همه ویوسی شدن....منم احتمالا همین روزا باشه که پست سرماخوردگی برا خودم بزارم امیدوارم هم جا که باشی موفق و موید باشی دوست گلمــــــــــــــــــــــــــــ
مریم--------❤
6 آبان 92 18:28
کتابا خیلی فرق کردن.تازه از امسال با مال ماهم فرق میکنه
مریم--------❤
6 آبان 92 18:31
اتفاقا امروز تو کلاس خانوم میزان مقاومت الکتریکی رو پرسید.بعد بچه ها بلد نبودن گفت مثلا اگر یه مبصر چاق و چله تر باشه میزان مقاومت در برابر بچه ها بیشتره یا کمتـــــــــــــــــــــر
الهه
15 دی 92 9:13
سلام فاطمه جون خوبی عزیزم ایشالله که دخترت خوب میشه نگران نباش
fateme
پاسخ
الهه جون وبت برام باز نشد.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد