فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

افتادن دندان

1392/9/6 9:59
نویسنده : fateme
377 بازدید
اشتراک گذاری

چند ماه پیش دقیقا" وقتی که آقام فوت کرده بود. یه روز اومد رو پام خوابید و سرش بالا بود داشت باهام حرف می زد که یه چیزی توجهم رو جلب کرد . بهش گفتم دهنتو باز کن و اونم دهنشو باز کرد . بله دو تا دندون پشت دندونای جلویش نوک زده بود . به خواهرم نشون دادم گفت وقتی دندوناش بیاد بیرون دو تا دندون جلویی خودش می افته .

خلاصه دندونا رشد کردن و بیرون اومدن ولی دو تا دندون جلویی کماکان سر جای خودشون بودن . مجبور شدم ببرمش دندون پزشکی . آقای دکتر هم وقتی دندوناش رو معاینه کرد گفت چون الان دو ماهه گذشته و دندوناش نیافتاده باید اونا رو بکشم. خانمی هم وقتی فهمید از مطب که اومدیم بیرون شروع کرد گریه کردن که من نمی خوام دندونم رو بکشم.

منم گفتم خب بذار هرقت دندونت لق شد خودش می افته. کم کم دندون لق شد تا اینکه روز دوشنبه ( 4آبان )خانمی داشت با دندونه بازی می کرد بهش گفتم نکن دختر با این کارت منو عصبی کردی . بهم گفت خب بیا دندونم رو بکش من گفتم نمی تونم بهش نگاه کنم من دل ندارم این کار رو کنم . بعد گفت یه دستمال کاغذی به من بده منم بهش دادم چند دقیقه بعد اومد دیدم دهنش پر خونه گفتم چی شده گفت دندونم رو کشیدم . گفتم قربونت برم که چه دل و جراتی داری مامانی. بعد دستمال گذاشتم رو دندونش تا خونش بند اومد.

اینم داستان دندون خانم . حالا اون یکی دندونش هم لق شده و شروع کرده باش بازی کردن تا اونم .......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

♥ مامی ملودی جون ♥
6 آذر 92 18:26
وای که فاطمه جون خیلی شجایی خاله
fateme
پاسخ
چه جورم ، حالا داره با دندون دومی هم بازی می کنه تا اونم بندازه.
عشق یعنی
7 آذر 92 10:55
وای چه دلی داره این بچه اما من هم بچه بودم با این که می گفتن خیلی مظلوم بودم گاهی یواشکی از این کارها می کردم. مخصوصا در مورد دندون هام
خواهر فرناز
7 آذر 92 15:06
اخی چه بامزه منم کوچیک بودم این کار را میکردم اما الان دل ندارم این کار را ببینم البته بگم دل دیدن این کارهارا برای عزیزانم ندارم
4دوست(مریم)
8 آذر 92 0:05
شنیدم طرف شما زلزله اومده؟؟؟؟مشکلی ندارید؟؟؟
fateme
پاسخ
سلام عزیزم . ما خوبیم . زلزله با ما فاصله داشت. اونجایی که زلزله اومده تا بوشهر 60 کیلومتر فاصله داره.ولی خب توی بوشهر هم زلزله احساس شده بود.
مامان ریحان
8 آذر 92 1:53
سلام چه مهیج و ترسناک چه دلی داشتی فاطمه خوشحالم که زلزله رو احساس نکردین و اتفاقی براتون نیفتاده
fateme
پاسخ
ما اون موقع که زلزله اومد تو محمد باقر(ع) سر خاک آقام بیدیم. بعضیا متوجه شدن ولی مو یکی نفهمیدوم.
خاله جون
11 آذر 92 16:03
وااااااااااااای عجب دل وجراتی داری سارا جون...افرین به شما،دیگه ازحالا به بعدباید به سارا بگیم دخترشجاع
مامان رومینا
12 آذر 92 22:34
همین که نمیترسه خیلی خوبهیاد خودم میوفتم بابام حساس بود دندونام بد در نیان تا لق میشد منو میبرد دندونپزشکیبخاطر همین هر وقت لق میشد بهشون نمیگفتم که نرم پیش دکتر ولی از خوش شانسی همیشه بابام خودش میفهمیدالبته حالا درک میکنم کار بابامو و ازشم ممنونم چون دندونام ردیف در اومدننذار هیچوقت از دندونپزشکی بترسه
مامان رومینا
14 آذر 92 0:03
خصوصی
SaYa
14 آذر 92 14:41
عزیززززدلم آفرین به این دختر شجاع و خانوم ماشالله گل دختر ناز چه قد فاطمه قیافش معصوم و نازه عکسی که موهاشو کوتاه کردی خیلی ناز و ملوس شده قربونش برم
مامان آناهیتا
24 آذر 92 23:14
عزیزم چه شجاعتی افرین
(زهره)مامان فاطمه
27 آذر 92 7:53
ایول فاطمه جون شجاعتت از مامان و بنده هم بیشتره .مبارک باشه عزی دلم ایشااله اون یکی هم زودتر بکشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد