روز پنجشنبه اول فروردین با عمه ها از بوشهر به طرف آبادان حرکت کردیم . ساعت دو ونیم بعد از ظهر رسیدیم . یه چرخی تو شهر زدیم . بابا ما رو برد و خونهشون که قبل از جنگ اونجا زندگی می کردن رو بهمون نشون داد. عمه بتی که برای اولین بار بعد از جنگ می اومد آبادان خیلی ناراحت شد و وقتی ازش پرسیدم چه حالی داری بهم گفت قلبم درد گرفت . عمه اون موقع 7 سالش بوده که از شهرشون بیرون اومدن و دیگه نیومده بود اونجا. بعد رفتیم ناهار خوردیم و چون شب جمعه بود رفتیم قبرستان سر خاک عموی فاطمه که شهید شده. اونجا یه حال و هوایی بود که دوست ندارم براتون تعریف کنم . چون بعد از چندین سال عمه ها سر خاک اومده بودن خیلی صحنه ناراحت کننده ای بود . اگه بخوام همی...