بدون عنوان
امروز چهارم فروردین است صبح که از خواب بیدار شدی صبحونه خوردی با باباجون و عمه ها رفتیم سر خاک عمو عبدالرضا اون شهید شده و همونجا دفنش کردن عمه گل خرید و به تو وپونه داد تا بزارید روی قبر عمو
خوب دختر گلم فاطمه جون بعد از اونجا رفتیم به طرف سید عباس یه سیدی است توی آبادان خیلی دعاها رو مستجاب می کنه و طبق معمول مامان نذر تو کرده بود که اونجا به رسم خودمون نون پوشت کنم
گلی جون بعد از سید عباس رفتیم به طرف خرمشهر بابا مارو برد لب کارون وقتی شط رو دیدی به باب گفتی بابا جون چقدر دریای شما کثیفه ولی دریای خودمون تمیزه آخه آب شط گل آلود بود این هم عکسایی که اونجا گرفتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی