فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

1390/11/4 16:50
نویسنده : fateme
182 بازدید
اشتراک گذاری

امروز چهارم فروردین است صبح که از خواب بیدار شدی خوابصبحونه خوردی با باباجون و عمه ها رفتیم سر خاک عمو عبدالرضا اون شهید شدهافسوس و همونجا دفنش کردن عمه گل خرید و به تو وپونه داد تا بزارید روی قبر عمو ناراحت

0001.gifخوب دختر گلم فاطمه جون بعد از اونجا رفتیم به طرف سید عباس یه سیدی است توی آبادان خیلی دعاها رو مستجاب می کنه و طبق معمول مامان نذر تو کرده بود که اونجا به رسم خودمون نون پوشت کنم فرشته

0006.gifگلی جون بعد از سید عباس رفتیم به طرف خرمشهر بابا مارو برد لب کارون وقتی شط رو دیدی به باب گفتی بابا جون چقدر دریای شما کثیفه ولی دریای خودمون تمیزه آخه آب شط گل آلود بود این هم عکسایی که اونجا گرفتی 0006.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد