مهد کودک
قرار ه امثال فاطمه بره مهد کودک .
ولی تا اسم مهد کودک می آد می زنه زیر گریه و میگه من نمی روم .
قبلا" برده بودمش خانه ی بازی نیمانی از اونجا خوشش اومده بود البته خیلی وقته که اونجا نرفته .
دیروز دوستم بهم زنگ زد وگفت برای مهدکودک فاطمه چکار کردی گفتم هنوز هیچ اقدامی نکردم . گفت خانه ی بازی نیمانی صبحها شده مهد کودک و بعد از ظهر هاخانه ی بازی . بهم گفت من رسول (پسرش ) رو ثبت نام کردم اگه دوست داری بیا فاطمه رو ثبت نام کن .
منم به فاطمه گفتم رسول می ره خانه بازی تو هم می ری من ثبت نامت کنم گفت اگه برم اینجا دیگه مهد کودک منو نمی بری گفتم نه یا باید بری مهدکودک یا خانه بازی اونم گفت من می رم خانه بازی .
قراره امروز برم ازش عکس بگیرم برای مهدش . یه سری کپی لازم داره که اونا رو هم آماده کنم و ببرمش برای ثبت نام .نمی دونم بمونه یانه آخه خیلی بهم وابسته است باید به یه طریقی از خودم دورش کنم .