فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

مهد کودک

1391/6/5 16:48
نویسنده : fateme
282 بازدید
اشتراک گذاری

قرار ه امثال فاطمه بره مهد کودک .

ولی تا اسم مهد کودک می آد می زنه زیر گریه و میگه من نمی روم .

قبلا" برده بودمش خانه ی بازی نیمانی از اونجا خوشش اومده بود البته خیلی وقته که اونجا نرفته .

دیروز دوستم بهم زنگ زد وگفت برای مهدکودک فاطمه چکار کردی گفتم هنوز هیچ اقدامی نکردم . گفت خانه ی بازی نیمانی صبحها شده مهد کودک و بعد از ظهر هاخانه ی بازی . بهم گفت من رسول (پسرش ) رو ثبت نام کردم اگه دوست داری بیا فاطمه رو ثبت نام کن .

منم به فاطمه گفتم رسول می ره خانه بازی تو هم می ری من ثبت نامت کنم گفت اگه برم اینجا دیگه مهد کودک منو نمی بری گفتم نه یا باید بری مهدکودک یا خانه بازی اونم گفت من می رم خانه بازی .

قراره امروز برم ازش عکس بگیرم برای مهدش . یه سری کپی لازم داره که اونا رو هم آماده کنم و ببرمش برای ثبت نام .نمی دونم بمونه یانه آخه خیلی بهم وابسته است باید به یه طریقی از خودم دورش کنم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

علی
5 شهریور 91 17:32
سلام ممنون

چشم منم شمارو لینک میکنم

حقیقتا از امروز واسه دلم و عشقم رمز دار مینویسم
دوست داشتید بگین رمز بهتون بدم

فقط نظر یادتون نره برام


مرسی ازاینکه به ما سر زدید .اگه دوست داشتیدرمز بدین
بابای دوقلوها
5 شهریور 91 17:33
اه، فاطمه خانم؟؟ چرا تشریف نمیبری مهد؟؟؟؟ از تو یکی توقع نداشتیمااا حالا باز خووبه خانه ی بازی که دوست داری یه شیفت شده مهد. وگرنه من میدونستم و تو
مامان ثنا و ثمین
5 شهریور 91 21:31
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
علی
6 شهریور 91 13:44
سلام ممنون اومدی مرسی واسه نظر خوشگلت این روز هافقط کمک میخوام فقط همین یکی به دادم برسه
مامان امیرحسین ومحیا
6 شهریور 91 15:29
وای امیرحسین منم گریه میکنه میگه نمیرم پیش دبستانی .پس هم دردیم .کمکم کن .....


من امروز بعداز ظهرمیخوام برم ثبت نامش کنم ولی نه به اسم مهد کودک ، به اسم خانه ی بازی ،اونم به شوق خانه بازی گفته بله. تاببینیم چی میشه.
مامي نسيم( مامان ملودي )
20 شهریور 91 9:03
خوب به سلامتي آره ديگه كم كم بايد مستقل شدن و ياد بگيره اينطوري براي مدرسه رفتن هم اذيت نميشيد دوتاتون


همه اش می ترسم نمونه؛ چون از حالا می گه باید اونجا بشینی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد