اتفاقات این چند روزه
سلام دوستای خوبم ؛ خیلی دلم براتون تنگ شده .
الان اومدم خونه آقام اینا و از کامپیوتر اونا استفاده می کنم .
یه خبر خوب قراره بابای فاطمه برام لپ تاپ بخره ؛ امروز اومد خونه و بهم گفت سفارش دادم تهران قراره فردا بفرسته . واااااااااااااای منو می گی از خوشحالی داشتم بال در می آوردم دیگه از دست این کامپیوتر راحت شدم که هر روز خراب می شد.
تو این مدت اتفاقایی افتاده که سر فرصت همه اش رو براتون تعریف می کنم.
فقط همین براتون بگم که تو این دو هفته اخیر فاطمه مریض بود و من هر روز توی این دکتر و اون دکتر بودم .
سه دوره آنتی بیوتیک خورد ولی خوب نشد . سه روزه داروهاش رو قطع کردم و دیگه بهش دارو نمی دم.
بچه ام خیلی لاغر شده و اصلا" اشتها نداره . به زور بهش غذا میدم اونم در حد سه چهار قاشق. هر کاریش می کنم شیر پاستوریزه نمی خوره . نمی دونم چکار کنم که شیر بخوره . همه نوع شیر رو امتحان کردم ؛ می گه خوش طعم نیست من نمی خورم.
یک هفته فاطمه مهد نرفت و روز شنبه فرستادمش چون می خواستن براشون جشن شب یلدا بگیرن و با این مراسم آشناشون کنن.
17آذر خونه عمه بتی سفره حضرت رقیه بود . جاتون خالی خیلی با صفا بود . برای همه ی دوستان دعا کردم نمی گم که اسم یکی یکی شما رو به زبون آوردم ولی برای همه شما دعا کردم مخصوصا" برای دوتا از دوستام که خدا اونا رو صاحب فرزند کنه . نمی گم که خدا دعای منه بنده ی گناهکار رو قبول کرده ولی چند روز پیش به وب یکیشون رفتم و دیدم یه پست گذاشته و بارداره . خیلی خوشحال شدم و برای اون یکی دوستم هم آرزو می کنم که خدا دامن اونم سبز کنه . البته اگه دست از نا امیدی برداره .(دوست گلم اگه این پست رو می خونی باید متوجه بشی که باخودت هستم)
25محرم روضه خونه عمه بتی تموم شد و از اول صفر خونه دختر خاله بابا روضه شروع شد و چون که فاطمه جون مریض بود من نتونستم برم فقط دو شب رفتم .