سفره حضرت رقیه(ع) در مهد کودک
امروز توی مهد کودک سفره حضرت رقیه (ع) داشتن . دیروز مامان رفت و بسکویت کرمدار و بسکویت خرمایی با ژله و لواشک و برای دخترا کش مو و برای پسرا ماشین خرید . مدیر مهد هم نون و پنیر با حلوا و آجیل مشکل گشا براشون آماده کرده بود.
با همدیگه نشستیم و چیزا رو بسته بندی کردیم . فاطمه جون هم کمک می کرد .
بسته ها رو وقتی خواستم برم مهد دنبال فاطمه با خودم بردم و تحویل مدیر مهد دادم و گفتم اینم سهمیه فاطمه برای سفره.
امروز که رفتم دنبالش از مهد بیارمش یه پسری از پیش دبستانیا که باباش اومده بود دنبالش داشت به باباش می گفت بابا ما امروز جشن حضرت رقیه داشتیم . باباش بهش گفت بابا جون جشن نه بگو سفره و همین جور داشت بهش می خندید .منم خندم گرفته بود . خب بچه است چی می دونه باید براشون کامل توضیح بدن.
ولی وقتی فاطمه اومد دیدم بسته هاش تو دستشه و گفت مامان ما امروز سفره حضرت رقیه (ع) داشتیم . این بسته ها هم بهمون دادن .
تو راه که داشتیم می اومدیم بهم گفت مامان یه مداح آورده بودن و داستان حضرت رقیه رو برامون تعریف کرد . گفتم چی بهتون گفت و اونم شروع کرد به تعریف کردن .
یه دختر کوچولویی بود که سه سالش بود . دشمنا اومدن و سر باباش رو کندن . بعد دختره خیلی گریه می کرد . باباش رو می خواست اومدن سر کنده شده باباش رو براش آوردن ولی اون گفت من که غذا نمی خوام من بابام رو می خوام ووقتی سر باباش رو دید همون جا شهید شد. اون بچه اسمش رقیه بوده.بعد اون خانم مداح نوحه خوند و ما سینه زدیم.
بعد گفت مامان من گریه ام اومد . گفتم گریه کردی گفت نه فقط گریه ام اومد.
قربون دل کوچیکت برم که ناراحت شدی . من همه ی مراسمایی که می رم فاطمه رو با خودم می برم ولی تا حالا ایجوری برام تعریف نکرده بود . یاد اون پسره افتادم که به باباش گفت جشن حضرت رقیه داشتیم . برداشت اون پسره چی بوده از این مراسم و برداشت فاطمه چی بود .
خیلی خوشحال شدم که دقت کرده و تموم حرفای مداح رو فهمیده .
یادم می آد سه سالش بود و رفتیم روضه . روضه حضرت رقیه بود و نوحه ای که خوندن این بود. بی بی رقیه باب الحوائج حاجات ما رو کن روا بی بی رقیه مریضا رو شفا بده بی بی رقیه .
از اون روز به بعد همه اش این نوحه رو می خوند . ازش فیلم گرفتم و چنر روز پیش گفتم یادت می آد نوحه می خوندی گفت نه و قرار شد فیلمش رو بهش نشون بدم.
دختر گلم بیمه ات کردم بیمه حضرت رقیه (ع) تا سال آینده .
اگه زنده بودم تا محرم سال آینده بازم به سفره مهد کودک کمک می کنم.
بسته های نذری تو دستشه
سرسره لق می زد و اینجا ترسید که بیوفته
اینم ژست خانمی