فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بیست و چهل تا

1391/11/3 16:21
نویسنده : fateme
333 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز فاطمه کمی کسل احوال بود . به خاطر همین مهد کودک نبردمش.

صبح که از خواب بیدار شد صبحونه خورد و شروع کرد به بازی کردن .

اول دفتر نقاشیش رو آورد و نقاشی کشید .

بعد عروسکاش رو ردیف روی مبل نشوندن و معلم بازی می کرد.

از یه طرف وسایلی که می ریخت من جمع می کردم می دیدم یه چیز دیگه آورده ریخته.

خیلی آروم بهش گفتم فاطمه هر کدوم از اینا که ریختی نمی خوای برو بذار تو اتاقت .

یک مرتبه با صدای بلند گفت مگه نمی بینی دارم بازی می کنم .

گفتم من که آروم باهات حرف زدم چرا داد می زنی . تو هم آروم جوابم رو بده.

بعد رفتم توی اتاق و لباسا رو تا کنم . اومد پیشم گفت مامان از دست من ناراحت شدی .

گفتم آره .

گفت دیگه دوستم نداری ؟

چرا دوستت دارم . مگه می شه مامان بچه اش رو دوست نداشته باشه .

خب چقدر دوستم داری؟

خیلی.

خیلی چقده؟

اندازه نداره.

یعنی بیست و چهل تا دوستم داری ؟

خنده ام گرفت و گفتم بیست و چهل تا به نظرت یعنی چقد ؟

یعنی همون خیلی .

بعد هم گفت مامان من همه چیزام رو جمع کردم.

گفتم دستت درد نکنه .از این به بعد وقتی من آروم باهات حرف می زنم تو هم آروم جوابم رو بده.

چشم مامان بهت قول می دم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 بعد نوشت: دیشب قبل از اینکه فاطمه رو ببرم کلاس زبان رفتم و نوبت دکتر براش گرفتم . وقتی کلاسش تموم شد بردمش دکتر . معاینه که شد دکتر گفت گلوش کمی قرمزه و براش دارو آموکسی سیلین با شربت سرما خوردگی و قطره بینی نوشت.

ساعت دو بود که با ناله اش از خواب بیدار شدم . بهش دست زدم دیدم بدنش خیلی داغه . درجه گذاشتم تبش سی و هشت و نیم بود . سریع براش شیاف گذاشتم و شروع کردم پاشویه کردنش . تا تبش اومد پایین.

حالا هم تب داشت ولی بهش استامینوفن دادم . تازه خوابش برده.

نمی دونم این چه ویروسیه که تا می آد اولین نفر فاطمه می گیره . تازه خوب شده بود دوباره مریض شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان رومینا
2 بهمن 91 17:08
عزیزززززززززززززززم قربون خیلی گفتنشمعلم بازیشو ماها همیشه خاله بازی میکردیم فاطمه مهد و کلاس رفتنشو دوست داره که معلم بازی میکنه


آره همیشه معلم زبان می شه و مرتب به عروسکاش می گه وری گود.
علی
2 بهمن 91 19:20
افرین بر اجی گل خودم نبینم از خواهر من بخندین ها؟؟؟ خب نمیدونه بنده خدا خاله بهم سر بزن
علی
2 بهمن 91 19:56
ممنون از حضورتون و مرسی برای نظرتون
پرهام
2 بهمن 91 22:48
خیلی مواظب باشد من بچمو تازه از بیمارستان اوردم دور ار فاطمه شما وهمه بچه خلی مریضی زیاد شده


منم فاطمه رو بردم دکتر براش آموکس سیلین و شربت سرماخوردگی با قطره بینی داد.
maryam
3 بهمن 91 0:05
سلام مامان فاطمه....خوب هستید؟؟؟؟یه چند وقتی نتونستم بیام بهتون سر بزنم....راستی یادم رفت بهتون بگم نیم ساعت پیش اینجا یه زلزله شدید شد5.5 ریشتر بود خیلی ترسیدیم الان هم توی راهرو نشستیم هوا هم شدید سرده


سلام عزیزم . خوشحال شدم که اومدین . من همیشه به فکرتون هستم.
مریم جون مواظب خودتون باشید.مشکلی براتون پیش نیومده.
علی
3 بهمن 91 9:17
ایشالله خدا شفا بده همه مریض ها رو به زودی زود

آمین


الهی آمین
مریم--------❤
3 بهمن 91 14:32
به به چه عشقولاه هستین شماها وای نیلوفر خیلی پررو هستبهش میگم عشق عمه ای؟میگه نه!میگم جون عمه ای میگه نه!میگم عمر عمه ای؟میگه نه!میگم خوب چیه عمه هستی؟ باکمال جسارت میگه من هیچی تو نیستم!اینم جواب خوبیهای من!دوساعت قصه میگم بعدشم میگه دوست ندارم تو همش من و میزنی!اینقدر هم با مزه میگه!میگه عمه مریم مزنه(mezeneh)
مریم--------❤
3 بهمن 91 14:32
بیست و چهل


بله عزیزم اینم یه عدد جدیده که دخترم تازه اختراعش کرده.
می خوام تو کتاب گینس ثبتش کنم.
maryam
3 بهمن 91 21:00
ممنون مامان فاطمه......برام خیلی دعا کنم فکر کنم قبلا بهتون گفته بودم که 18 بهمن امتحان دارم.ممنون
علی
3 بهمن 91 22:25
ممنونم اومدی مرسی بازم بیا خاله
علی
3 بهمن 91 22:46
براش دعا میکنم وصدقه میزارم


میگه ادمای مختلفی صدقه بزارن تاثیرش بیشتره

خودتونم نگران نباشین و پاشو بشورین و دستمال خیس رو پیشونیش بزارین




ممنونم علی آقا دستت درد نکنه.
علی
4 بهمن 91 21:58
سلام حال فاطمه چطوره؟؟؟ خوبه؟؟؟ خواهر کوچولومو ببوس از طرف من ایشالله بلا دوره
تارا
5 بهمن 91 13:14
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیا آپم
مامان رومینا
6 بهمن 91 13:40
خصوصی
مامان رومینا
6 بهمن 91 16:42
خصوصی
مامان طهورا عسلی
7 بهمن 91 0:56
لینک شدید مامانی. ببخشید که من یه کم فراموش کارم....
مامان ریحان عسلی
7 بهمن 91 15:47
سلام خوبید فاطمه گلی چطوره الهی بیست چهل تا ریحانه دیشب خیلی نا آروم شده بود یه دفعه هم که بیدار شد تب داشت تا صبح ناله می کرد حالا فک کن تو این اوضاع من چی می کشم
پرهام
7 بهمن 91 23:07
سلام فاطمه جون بهتر شدی مواظبش باش عزیزم میگن پونومونی زیاد شده ویروس همجا پخشه تو خونه حتما بخور روشن کن بوس ابدار برای فاطمه جون
مریم--------❤
8 بهمن 91 17:10
خصوصی
ستاره زندگی
9 بهمن 91 7:52
سلام مامانی دخترمون بهتر شده؟ ی سر به ما بزن ببین ستاره ما چی کشیده؟
مادر کوثر
9 بهمن 91 13:10
فرخنده میلاد فخر کائنات، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلاله پاک و مطهرش، رئیس مکتب، حضرت امام جعفر صادق علیه ‏السلام، بر پیروان راستین حق تهنیت باد.
مامان رومینا
11 بهمن 91 11:34
چرا آپ نمیکنید؟مامان تنبلقبلا با اون کامپیوتر بیشتر اپ میکردید
مسافران آسمانی
11 بهمن 91 12:39
سلام عزیزم الهی قربونت برم ، الهی هیچ وقت ناخوش احوال نباشی عزیزم جیگرتو با بیست و چهل تات خانم طلا... مامانی خصوصی دارید...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد