زانوی کمر
دیروز رفتم مهد دنبال فاطمه. تو راه که داشتیم می اومدیم مثل همیشه از کارایی که کرده بودن برام تعریف می کرد .
اول کار دستیش رو نشونم داد ؛ یه تسبیح درست کرده بود . ولی متاسفانه وقتی اومدیم خونه محیا نوه همسایه تموم مهره ها رو از روی کاغذ جدا کرد . خمیر ها رو تو دست گرفته بود و می گفت : این چیهههههههههههههههه ؟ فاطمه رو می بینی با عصبانیت خمیر ها رو ازش گرفت و گفت این تسبیح بود.
بعد گفت: مامان امروز توی مهد رفتم زیر نیمکت که کیف صبا رو بیارم بالا کمرم خورد به میز و خیلی دردم گرفتم . گفتم: کجای کمرت به میز خورد گفت: زانوی کمرم . با تعجب بهش نگاه کردم گفتم: دخترم زانوی کمر کجاست ؟ دستش گذاشت روی گودی کمرش و گفت: اینجا . با خنده بهش گفتم: من قربون زانوی کمرت برم که درد گرفته اشکال نداره خوب می شه . بعد بهش گفتم : مامان جون اینجا گودی کمره نه زانوی کمر ، بعد زانوش رو بهش نشون دادم و گفتم: این زانوی پات می شه کمر زانو نداره . ولی خب تا خانمی قبول کنه که زانو مال پاست نه کمر فکر کنم خیلی باید طول بکشه.
دیروز بعد از ظهر از طرف مهد جلسه مشاوره کودک دعوت بودیم . منتظر موندم بخوابه و من برم جلسه . گلم داشت خوابش می برد که باباش از سر کار اومد . دیگه نخوابید بهش گفتم: فاطمه تو پیش بابا بمون تا من برم جلسه و زود بر می گردم . قبول نکرد و مجبور شدم که با خودم ببرمش . ساعت چهار و ربع بود که خانم نوری تشریف آوردن .
شروع کرد به صحبت کردن به فاطمه نگاه می کردم با دقت به حرفای خانمه گوش می داد . خانم نوری اول در مورد رابطه زن و مرد صحبت کرد . یکی از بحث هایی که کرد این بود که زن باید برای شوهرش دلبری کنه نه دلبری(دلبوری) این کلمه رو توی پرانتز نوشتم که تفاوتشون مشخص باشه . فاطمه پرسید مامان دلبری یعنی چه ؟ گفتم یعنی ناز کردن. بعد گفت دلبوری یعنی چه؟ هر چی فکر کردم اون موقع چیزی به ذهنم نمی رسید که بهش بگم چون می خواستم به حرفای خانمه هم گوش بدم . بهش گفتم: یعنی ناز نکردن . بهم گفت من فکر کردم که باید دل رو با چاقو ببری. دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و زدم زیر خنده . خلاصه هر جمله ای که خانمه می گفتم فاطمه می پرسید این یعنی چه؟ تا اینکه خانم خوابش برد و من با خیال راحت به حرفای خانم نوری گوش دادم.