فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

زانوی کمر

1391/11/18 14:21
نویسنده : fateme
460 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفتم مهد دنبال فاطمه. تو راه که داشتیم می اومدیم مثل همیشه از کارایی که کرده بودن برام تعریف می کرد .

اول کار دستیش رو نشونم داد ؛ یه تسبیح درست کرده بود . ولی متاسفانه وقتی اومدیم خونه محیا نوه همسایه تموم مهره ها رو از روی کاغذ جدا کرد . خمیر ها رو تو دست گرفته بود و می گفت : این چیهههههههههههههههه ؟ فاطمه رو می بینی با عصبانیت خمیر ها رو ازش گرفت و گفت این تسبیح بود.

بعد گفت: مامان امروز توی مهد رفتم زیر نیمکت که کیف صبا رو بیارم بالا کمرم خورد به میز و خیلی دردم گرفتم . گفتم: کجای کمرت به میز خورد گفت: زانوی کمرم . با تعجب بهش نگاه کردم گفتم: دخترم زانوی کمر کجاست ؟ دستش گذاشت روی گودی کمرش و گفت: اینجا . با خنده بهش گفتم: من قربون زانوی کمرت برم که درد گرفته اشکال نداره خوب می شه . بعد بهش گفتم : مامان جون اینجا گودی کمره نه زانوی کمر ، بعد زانوش رو بهش نشون دادم و گفتم: این زانوی پات می شه کمر زانو نداره . ولی خب تا خانمی قبول کنه که زانو مال پاست نه کمر فکر کنم خیلی باید طول بکشه.

دیروز بعد از ظهر از طرف مهد جلسه مشاوره کودک دعوت بودیم . منتظر موندم بخوابه و من برم جلسه . گلم داشت خوابش می برد که باباش از سر کار اومد . دیگه نخوابید بهش گفتم: فاطمه تو پیش بابا بمون تا من برم جلسه و زود بر می گردم . قبول نکرد و مجبور شدم که با خودم ببرمش . ساعت چهار و ربع بود که خانم نوری تشریف آوردن .

شروع کرد به صحبت کردن به فاطمه نگاه می کردم با دقت به حرفای خانمه گوش می داد . خانم نوری اول در مورد رابطه زن و مرد صحبت کرد . یکی از بحث هایی که کرد این بود که زن باید برای شوهرش دلبری کنه نه دلبری(دلبوری) این کلمه رو توی پرانتز نوشتم که تفاوتشون مشخص باشه . فاطمه پرسید مامان دلبری یعنی چه ؟ گفتم یعنی ناز کردن. بعد گفت دلبوری یعنی چه؟ هر چی فکر کردم اون موقع چیزی به ذهنم نمی رسید که بهش بگم چون می خواستم به حرفای خانمه هم گوش بدم . بهش گفتم: یعنی ناز نکردن . بهم گفت من فکر کردم که باید دل رو با چاقو ببری. دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و زدم زیر خنده . خلاصه هر جمله ای که خانمه می گفتم فاطمه می پرسید این یعنی چه؟ تا اینکه خانم خوابش برد و من با خیال راحت به حرفای خانم نوری گوش دادم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

پرهام
19 بهمن 91 1:02
برای خودت حال میکنی دختر به بانمکی خدا بهت داده خوش بحالت وخدا برات حفظش کنه همیشه سلامت باشه

ممننونم عزیزم خدا پرهام جونم برای شما نگه داره.
مامان رومینا
20 بهمن 91 11:11
الهی....زانوی کمرت درد گرفته خاله؟ایشالا زود خوب شهآخی محیا هم دست کمی از رومینا نداره واسه دست زدن به وسایل فاطمه هاعصبانیتشو میتونم تصور کنمخصوصی دارید


بیچاره محیا روزی صد مرتبه از دست فاطمه کتک می خوره . همه اش هلش می ده و می اندازتش . یا دستش می گیره می گه بدوویم. اونم که نمی تونه درنتیجه می خوره زمین.
مریم--------❤
20 بهمن 91 19:49
میگما چه تفاهمی فاطمه جونم....منم کوچولو بودم به آرنج میگفتم زانوی دست
مریم--------❤
20 بهمن 91 19:49
anahita
20 بهمن 91 20:38
salam azizam merc ke sar zadi lotf dari golam akhey bbemiram elahi in harfa chie to hanoz javoni are axse khodame chera delet gerefte bod elahi bemiram bos bos


بهت سر می زنم عزیزم برات می گم
علی
20 بهمن 91 22:54
سلام ممنونم اومدی بازم خاله واله نتم از مخابرات قطع بود امشب درست شد
علی
20 بهمن 91 22:58
بابا سرمو بزنم به کجا از دست تو دختر

زانوی کم کجا بود


بهش میگفتی بزرگ میشی برای شوهرت دلبری میکنی یاد میگیری

بهتر بود نمیبردینش ها!!!!!!!!!!!!!نه؟؟؟؟


چکارش کنم پیش کسی نمی مونه حتی باباش . خیلی وابسته به خودمه.ولی خوب بود پنج دقیقه اولش بیدار بود بعدش خوابید.
مامان امیر مهدی
20 بهمن 91 23:35
عزیز خاله زانوی کمرت درد گرفت؟؟؟؟بیا من بوسش کنم عزیزم از این حرف زدنهای بچه ها خیلی خوشم میاد عشق میکنم
مادر کوثر
21 بهمن 91 8:10
زانوی کمر
علی
22 بهمن 91 12:42
خاله الان که من هستم تو نمیای سر بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ریحان عسلی
23 بهمن 91 18:10
سلام ای شیطون زانوی کمر خوبه تو هر شرایطی می خوابه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد