گربه
یه منچ براش خریدم همه اش می گه بیا بازی کنیم ، بازی کردنش هم همه اش جر زدنه .
می آد تاس رو بر می داره شش رو تودستش می گیره می ذارتش رو زمین می گه مامان دیدی من شش آوردم.
خلاصه تا آخر بازی همین طوره . بعدش نوبت مار و پله است . خانمی از پله میره بالا ولی از تو دهن مار نمی آد پایین . منم که از خدامه زود بازی تموم بشه می گم اشکال نداره.
تو بازی همه اش شش می آره . داشتیم مار پله بازی می کردیم باید دو می آورد که برنده بشه . هی تاس می انداخت دو نمی آورد گفت پس چرا دو نمی افته منم گفتم از روش خودت اسفاده کن.
صبح با هم رفتیم خونه عموش طبقه پایین.
به پسر عموش گفت رضا بیا با هم منچ بازی کنیم . شروع کردن به بازی که حدیث دختر عموش زنگ زد که برن دنبالش بیارنش خونه.فاطمه گفت مامان اجازه می دی منم با رضا برم . گفتم برو ولی اذیت نکن.
بعد از نیم ساعتی که گذشت اومدن ؛ دیدم از توی راه پله صداش می آد و همین جور داره با دختر عموش جر و بحث می کنه و می گه منم به بابام می گم برام بخره .
وقتی اومد تو خونه سلام نکرده گفت مامان ما رفتیم یه خونه ای که گربه داشتن . خیلی زیاد بودن . یکیش زرد روشن بود ، یکیش سفید روشن (فکر کنم یه رنگ جدیده) گفت این یکی از همه ی خواهراش بهتر بود. گفتم از کجا فهمیدی . گفت اون آقاهه گفت.
بعد گفت مامان یکش دمش سیاه بود یکیش هم خاکستری بود . عمو مجید (برادر زن عمو و پسر خاله بابا) سفیدش رو انتخاب کرد که برای صدف (دخترش) بخره. صدف یه کاسکو داشت که هفته گذشته فرار کرد . حالا باباش می خواد براش گربه بخره.
فاطمه می گفت مامان اون گربه خاکستریه اسمش بلو بود من نازش کردم بچه ی خیلی خوبی بود.
مامان گربه ها پلاک داشتن (منظورش شناسنامه بود) شماره تلفن و واکسن هم داشتن ، یه خونه هم داشتن . خلاصه اینقدر با آب و تاب تعریف می کرد بیا و ببین.
همه ی تعریفاش که تموم شد گفت مامان برام یکیش می خری منم ..............
چند وقتی می شد یه سگ برام بخر ، آخه تو دست یه دختر تو کوچه دیده بود و مدام می گفت برام سگ بخر می گفتم نمی شه سگ رو تو خونه نگه داریم می گفت خوب یه قفس براش می خریم می ذاریمش در خونمون. تازه خریدن سگ از سرش افتاده بود که امروز شروع کرده که برو برام گربه بخر .
حالا تا کی بگه گربه می خوام خدا می دونه . باید یه جوری از ذهنش پاکش کنم.