28اسفند90
امروز صبح بابا جونت زنگ زد گفت که امروز ظهر نمی آد خونه باید تا شب بانک بمونه چون آخر ساله و باید حسایاشون رو ببندن .خب ما هم از فرصت استقاده کردیم و اومدیم خونه آقا جون . بعد از ظهر وقتی خواب بودی من رفتم بازار و موفق شدم برات کفش بخرم . ولی چون خودت رو نبرده بودم کفشت برات بزرگ بود حالا مجبورم فردا بریم کقشت رو عوض کنم..تا فردا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی