تولد دوست فاطمه
گفته بودم می خوایم بریم تولد .
ساعت 7 بود که آماده شدیم با فاطمه و پونه دختر عمه فاطمه که مهمونمون بود رفتیم تولد یکتا ویگانه .
پونه ظهراومد خونمون ،مامانش گفت اگه عصر خواستین برین بیرون می گم باباش بیاد ببردش .
گفتم بچه گناه داره ببینه ما می خوایم بریم تولد . منم به مامانش گفتم براش لباس بذار تا با خودم ببرمش تولد.
تولد یکتا خیلی خوش گذشت .دعوتی هم زیادنداشت .
خوب بود بچه ها تا تونستن برای خودشون بازی کردن و ما مامانها هم با هم صحبت می کردیم .
تا چندتا عکس ازشون گرفتم دیوونه شدم .همه اش باید دنبالشون می دویدم تا بتونم چند تاشون رو کنار هم بذارم و ازشون عکس بگیرم .
بعد از اونجا ساعت تقریبات" 9بود که رفتیم تولد امیر علی .
تولد امیرعلی خیلی شلوغ بود .حتی ما جا برای نشستن نداشتیم.
تقریبا" یه نیم ساعتی اونجا موندیم و بعد اومدیم خونه.
فاطمه می گفت مامان تولد امیر علی اصلا" خوش نگذشت . ولی تولد یکتا خیلی بهمون خوش گذشت.
قبل از اینکه بریم تولد
کیک تولد یکتا ویگانه
یاس، فاطمه ، یکتا و آیدا (دوستای کلاس زبان فاطمه)
پری ناز و یاس ــ فاطمه و پونه
فاطمه ،شقایق، یکتا، دختر عموی یکتا و یگانه
( هر چی فکر می کنم نمی دونم اسم این که تو دستشونه چیه )فش فشه نمی دونم درست گفتم یا نه ، مامان یکتا بهشون داد و داشت یکی یکی روشنشون می کرد
فش فشه فاطمه روشن کرده بود وفاطمه می ترسید اونودور از خودش گرفته بود.
برف شادی ( اینقدر بچه ها کیف کردن برای خودشون)
اینم گل ناز خودم
بچه ها داشتن دستم یزدن به خامه کیک ومی خوردن.
فاطمه رو ببینید بین کلاه یکتا ویگانه
بقیه هم در حال خوردن خامه
اینجا بچه ها نشسته بودن داشتن کادو ها رو باز می کردن
فاطمه درحال خوردن شام
کیک تولد امیرعلی
فاطمه و امیر علی