فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

1392/7/3 23:37
نویسنده : fateme
236 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بعد از تقریبا" دو ماه وایمکسمون رو آوردیم خونه . آخه توی این مدتی که خونه آقا جون بودیم من وایمکسم رو برده بودم اونجا . چون اینترنت خونه آقا جون اینا اشتراکشون تموم شده بود از وایمکس من استفاده می کردن .

این دو هفته ای که ما بر گشتیم خونمون چون خاله راحیل کارای دانشگاهش رو انجام می داد وایمکسمون هم همون جا گذاشته بودم. امشب خاله راحیل رفت اصفهان چون کلاساش شروع شده بود و ما هم وایمکسمون رو آوردیم خونه.

دیروز هم فاطمه رو که رسوندم مدرسه اومدم خونه کمی کارام رو انجام دادم و رفتم سازمان تبلیغات دنبال کار برادرم . آقا جون خدا بیامرزم بانی مسجد بود و رئیس هیئت مذهبی مسجد. بعد از فوتش برادرم به جای اون شد بانی مسجد و قرار شد که رئیس هیئت هم خودش باشه به خاطر همین من رفتم دنبال کارش. توی سازمان تبلیغات که بودم در مورد موسسه خیریه از مسئول هیئت مذهبی پرسیدم که آیا می شه یه موسسه خیریه به نام آقام توی مسجد داشته باشیم و اونم گفت آره و در این مورد راهنماییم کرد .

بهم گفت باید برم اداره اوقاف و امور خیریه منم امروز صبح رفتم دنبال این کار . از اداره اوقاف منو فرستادن اداره بهزیستی اونجا یه سری کارا رو انجام دادم و قرار شد شنبه برم دنبال بقیه کارها. دوستای گلم برام دعا کنید که تو این کار موفق بشم و بتونم برای شادی روح آقام کاری انجام داده باشم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحان
4 مهر 92 2:31
سلام چه کاره خوبی ؛ ایشالا تو کارت موفق باشی خدا پدرتو هم بیامرزه
عشق یعنی...
4 مهر 92 9:22
چه کار خوبی این شاله که موفق می شی روح پدرتون شاد آمیییین
♥ مامی ملودی جون ♥
4 مهر 92 11:05
انشا الله عزیزم
مامان آناهیتا
5 مهر 92 1:38
عزیز خاله سال تحصیلی جدید مبارک باشه روحش شاد
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد