باز هم پنجشنبه ای دیگر
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست.... اما....
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
پدرم ؛ هر روز و هر شب صدایت را در ذهنم مرور می کنم تا یادم برود که در کنارم نیستی ...
یادت در قلب و روح و خاطرم زنده است ، هر ثانیه و هر لحظه ، تا با شوق ، حس کنم بودنت را ، نه با اشک سپری کنم جای خالی و نبودنت را ...
برای رفع خستگی هایم شانه هایت را ، برای فرار از دلتنگی هایم نگاه همیشه مهربان و آرامت را کم دارم...
کاش می شد پلی ساخت و رسید به تو ...برای آرامش دل پر اضطرابم!
پر کشیدی و رفتی... نگفتی که من زیستن را بی تو چگونه تجربه کنم؟
مگر نمی دانستی که آنقدر وابسته ات هستم که مرگ من با رفتن تو هم زمان شد!
هنوز هر شب اشک های در به در روی گونه هایم تو را فریاد می زنند...
پدر ای آرامش ات همیشه عبادت...
ای نگاهت برایم تجلی یک تکیه گاه همیشه امن و بی واهمه!
در خاطرم زنده هستی و خواهی بود.
می سوزم و می سازم با جای خالی ات...
امید پیوستن به تو شاید مرهمی بر تمام زخم های روح من باشد...
روحت شاد و آرام مهربان پدرم ... و جایت تا ابد خالی ای عزیزتر از جانم