فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

گردش علمی و تفریحی

امروز قرار بود فاطمه از طرف پیش دبستانی بره گردش علمی تفریحی . دیروز مربیشون گفت که بچه ها یک رضایت نامه و مبلغ 1000تومن باید با خودشون بیارن. در ضمن سر ساعت 8 باید اینجا باشن. صبح ساعت 7 فاطمه رو صدا زدم و گفتم پا شو باید بری مدرسه .دقیقا" سر ساعت 8 توی مدرسه بودیم . تار رسیدی دیدم ظرف صبحونتو برداشتی و رفتی توی آشپزخونه که صبحونه بخوری . منم مثل هر روز بر گشتم خونه. ساعت 11 بود که اومدم دنبالت . وقتی اومدی یه هدیه دستت بود و بدون اینکه سلام کنی گفتی امروز از جعبه جادویی هدیه در آوردن و بهمون دادن . یه دونه سی دی و یه کتاب که عکسش رو بعدا" براتون می ذارم. گفتم فاطمه از گردش علمی تون بگو گفت مامان توی حیاط یه مدرسه ای (ذب...
18 مهر 1392

کتاب پیش دبستانی

دیروز چهارشنبه 17مهر ماه 92 بود . کتابهای پیش دبستانی رو بهتون دادن . چهار کتاب بود که داده بودن بهتون بیارید خونه تا جلد بشه و برگردونید مدرسه. اسم کتابها غنچه های قرآنی جلد 1و2 ، آموختنی های آمادگی ، دفتر تمرین آموختنی های آمادگی. البته مدرسه کتابهای کمک درسی مربوط به پیش دبستانی از موسسه گاج نیز برای آموزش استفاده می کنه. ...
18 مهر 1392

باز هم پنجشنبه ای دیگر

تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود گر نشود حرفی نیست.... اما.... نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست    پدرم ؛ هر روز و هر شب صدایت را در ذهنم مرور می کنم تا یادم برود که در کنارم نیستی ... یادت در قلب و روح و خاطرم زنده است ، هر ثانیه و هر لحظه ، تا با شوق ، حس کنم بودنت را ، نه با اشک سپری کنم جای خالی و نبودنت را ... برای رفع خستگی هایم  شانه هایت را ، برای فرار از دلتنگی هایم نگاه همیشه مهربان و آرامت را کم دارم... کاش می شد پلی ساخت و رسید به تو ...برای آرامش دل پر اضطرابم! پر کشیدی و رفتی... نگفتی که من زیستن را بی تو چگونه  تجربه کنم؟ مگر نمی دان...
11 مهر 1392

خونه تکونی

امروز تصمیم گرفتم که یه خونه تکونی توی وبلاگ داشته باشم . رفتم قسمت لینک دوستان و با عرض معذرت اون دوستایی که فقط اسمشون توی لینک بودن و فقط خودم بهشون سر می زدم رو حذف کردم . دوست دارم وقتی برای یه دوست مجازی کامنت می ذارم و وقت می ذارم و می رم وبلاگش و پستاش رو می خونم دلم می خواد اونم متقابلا" همین کار رو کنه . ولی متاسفانه اگه من به وبلاگ دوستان سر زدم گاهی وقتا اونا هم یه نیمه نگاهی به وب ما می اندازن . بازم می گم دوستای گلم ببخشید که شما رو از قسمت لینک دوستان حذف کردم. ...
8 مهر 1392

تشکر ویژه

کجا ایستاده ای ؟ ... چگونه است باد از هر جهتی که می وزد عطر تو را با خود دارد ؟ ... تو نرفته ای می دانم ... از جایی در همین نزدیکی مرا نگاه می کنی ... فقط من نمی بینمت آقا جونم ، عزیزتر از جانم... هر کاری می کنم رفتنت رو باور ندارم ... دوستای عزیزم باید زودتر از اینا می اومدم ازتون تشکر کنم.  از همه ی دوستان خوب و مهربونم  از همشهریهای عزیزم که توی این مدت با من همدردی کردن ، باهام صحبت کردن ، بهم تسلیت گفتن تشکر می کنم . بخصوص سیما جون مامان ریحان ، مامان رومینا که ایشون به من احترام گذاشتن و تولد دو سالگی دختر گلش رو امسال نگرفت و مریم طلا دختر عزیزم که با سن کمش منو دلداری داد...
7 مهر 1392

بدون عنوان

امشب بعد از تقریبا" دو ماه وایمکسمون رو آوردیم خونه . آخه توی این مدتی که خونه آقا جون بودیم من وایمکسم رو برده بودم اونجا . چون اینترنت خونه آقا جون اینا اشتراکشون تموم شده بود از وایمکس من استفاده می کردن . این دو هفته ای که ما بر گشتیم خونمون چون خاله راحیل کارای دانشگاهش رو انجام می داد وایمکسمون هم همون جا گذاشته بودم. امشب خاله راحیل رفت اصفهان چون کلاساش شروع شده بود و ما هم وایمکسمون رو آوردیم خونه. دیروز هم فاطمه رو که رسوندم مدرسه اومدم خونه کمی کارام رو انجام دادم و رفتم سازمان تبلیغات دنبال کار برادرم . آقا جون خدا بیامرزم بانی مسجد بود و رئیس هیئت مذهبی مسجد. بعد از فوتش برادرم به جای اون شد بانی مسجد و قرار شد که ...
3 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد