فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

شروع سال تحصیلی

گل قشنگم امروز کلاس اولی شد. فاطمه امروز صبح ساعت شش از خواب بیدار شد. دست و صورتش رو شست ؛ مسواکش رو زد بعد از خوردن صبحانه لباساش رو پوشید با هم به مدرسه رفتیم. یک ساعتی توی مدرسه معطل شدیم تا بقیه بچه ها اومدن. توی این فاصله من با فاطمه توی مدرسه دوری زدیم و همه جای مدرسه رو بهش نشون دادم. مراسم جشن شکوفه ها با تلاوت قرآن مجید آغاز شد. بعد مدیر مدرسه صحبت کرد و معاون و معلمان کلاس اول رو معرفی کرد. دو تا کلاس اول بودن ؛ اول الف و اول ب . فاطمه توی کلاس اول ب افتاد. توی مدرسه یکی از دوستای همکلاسی مدرسه ام رو دیدم. اون هم دخترش رو آورده بود. به فاطمه گفتم یه زمانی من و دوستم همکلاس بودیم حالا شما بچه ها با هم همکلاس شد...
31 شهريور 1393

مسافرت تابستونی

روز جمعه 93/6/7 با عمه و دو تا دختر عمه ام رفتیم شیراز. صبح حرکت کردیم صبحونه رو کازرون خوردیم و ناهار رو دشت ارژن. ساعت دو بود که رسیدیم شیراز. رفتیم هتل ؛ کمی استراحت کردیم . ساعت هشت و نیم بعد از نماز رفتیم ستاره فارس. بابای فاطمه ؛ فاطمه رو با دختر عمه اش پونه برد پارک که طبقه بالای پاساژ بود.من و عمه هم رفتیم مغازه ها رو نگاه کردیم .من یه بلوز برای فاطمه خریدم .ساعت یازده بود که بر گشتیم هتل. صبح روز شنبه رفتیم بازار وکیل برای ناهار هم رفتیم رستوران صوفی.بعد از ظهر رفتیم پاساژ زیتون . بازم فاطمه با باباش رفت پارک و ما هم از این مغازه به اون مغازه. شام  هم توی رستوران پاساژ خوردیم. صبح روز یکشنبه رفتیم برای فاطمه لوازم ت...
13 شهريور 1393

خرید مدرسه

هفته پیش دوازدهم مرداد بود که رفتیم و مانتو شلوار مدرسه ات رو از تولیدی گرفتیم.مانتو شلوار امسالت سبز رنگه. امسال مانتو شلوار آماده و دوخته شده بود و من باید سایز مانتو رو انتخاب می کردم . متاسفانه سایز یک اندازه ات نبود و سایز دو هم بزرگ بود. اینم دوخت تولیدیهاست دیگه . منم مجبور شدم سایز دو رو بردارم . شلوارش باید کوتاه بشه. پارسال برای پیش دبستانی رفتیم تولیدی که معرفی کرده بودن اونجا اندازه هاشون رو می گرفتن و سایز خودشئن مانتو می دوختن ولی امسال اینطور نبود. دیروز هم من و فاطمه رفتیم کیف و قمقمه آب خریدیم. کفش و لوازم تحریر مونده که  آخر شهریور براش خرید می کنم.قرار بود بریم تهران خرید مدرسه کنیم که با این سقوط هواپیما ها ...
23 مرداد 1393

طلوع اولین سالگرد

یه رفتن هایی هست که تمام شعرهای دنیا را به پایش بریزی بر نمی گردد. من ؛ رفتن پدر را با قلب و روحم تجربه کردم.   چه سخت است احساس یتیمی... چه سخت است خالی شدن یکباره زمین در زیر پا و فرو ریختن ناگهانی کوهی به نام پدر.... چه سخت است نشنیدن صدای مردی که همیشه نامت را به مهربانی صدا کرده.... چه سخت است بی پدری....   آقا جونم یک سال از رفتنت گذشت و چه زود گذشت.بعد از یک سال من هنوز رفتنت را باور نمی کنم....     ...
7 مرداد 1393

عید سعید فطر

همیشه لحظه خداحافظی صاحب خانه کنار در می ایسته و به مهمانش لبخند می زنه " لبخند خدا بدرقه زندگییتون"   عید سعید فطر بر همه ی شما دوستان گلم مبارک. ...
7 مرداد 1393

درد دوری

تو ی دنیایی که تو نباشی می خوام اون دنیا نباشه. دلم خیلی بیشتر از حجمش پر است : پر از جای خالی تو پر از دلتنگی برای نگاه تو چه غمگین و تلخ بود گذرت از سکوت سرد بی باران ابرهای خدا؛ تو به دیار یار رفتی ؛ ای کاش ببارد بارانی پاک روی این وسعت تنهایی دلمان که آبستن بارش درد فراق است و بغضمان همیشه در گلو چون سنگ... پدر عزیزم جای خالیت برای من و همه آنهایی که می شناختنت برای همیشه خالی می ماند و در این سکوت بالاتر از فریاد و در میان عمیق ترین تاریکی ها به خاکی می نگرم که نگاه های مهربانش را از ما دریغ داشت... این روزها تداعی روزهای تلخی است که دوباره بی تابم می کند. پروردگارا رحمت و غفران واسعه را شامل پدر مهربانم کن. ...
14 تير 1393

تاخیریک ماهه

سلام دوستان عزیز؛ تاخیر بیش از یک ماه منو ببخشید. نماز و روزه های همگی قبول درگاه حق باشه. این روزا حال خوبی ندارم که بیام و اتفاقات روزانه ات رو بنویسم. فاطمه رو برای سنجش بردم و دختر گلم باهوش و با نمره عالی برگ سنجشش رو گرفت. از اول ماه رمضان صبح با فاطمه می ریم کلاس قرآن و شب هم می ریم مسجد برای ختم قرآن. کما کان فاطمه می ره کلاس زبان . از این ترم دوره جدید شروع کردن و دیگه کلمه می نویسن و کتاب داستان دارن و باید داستاناشو بخونن . فاطمه که داستان رو از حفظ می خونه و وقتی کلمه رو بهش نشون می دم نمی تونه بخونه . فقط حروفش رو جدا جدا می گه . با معلمش که صحبت کردم گفت چون تازه شروع کردیم به نوشتن و خواندن کلمه بچه ها کم کم یاد...
14 تير 1393

ثبت نام کلاس اول

دختر گلم رسید اون روزی که منتظرش بودم. رفتن به مدرسه. عزیزم امسال کلاس اولی می شی چه ذوقی کنه مامان وقتی خواندن و نوشتن رو یاد بگیری . دیگه خودت کتاب داستانات رو می خونی . یک خرداد روز ثبت نام بود . مدرسه ای که انتخاب کردم برای ثبت نامش در محدوده خونه ی ما نبود به همین خاطر ثبت نامش نمی کردن ولی ما با هزار خواهش و التماس و استفاده از بند پی تونستیم ثبت نامت کنیم. روز چهارشنبه هفت خرداد هم باید بریم برای سنجش .
4 خرداد 1393

روز پدر

با تاخیر روز پدر رو به همه ی پدرها تبریک می گم. خیلی سخته لباسای پدرت هنوز تو کمد باشه اما خودش نباشه. سخت تر از اون دلتنگی واسه آغوشی که هرگز دیگه نمیتونی حسش کنی. برای شادی تمام پدرهای از دنیا رفته در این لحظه دعا کنیم. روحشون شاد. روز پدر حالم خوب نبود که بخوام بیام و پست بذارم . امسال کادوی روز پدر فاتحه وشیرینی و گل به آقا جونم کادو دادیم. به جای آقا جون فاطمه برای دایی جان کادو خرید و روز پدر بهش داد. البته برای بابا جونش هم هدیه خرید. انشاالله سایه همه ی پدرا سالهای سال روی سر فرزندانشون باشه.    
26 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد