فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

خاله فرهت از مکه بر گشت

دیشب بعد از یکماه ماموریت خاله فرهت از مکه بر گشت. خاله جون زیارتت قبول باشه. 14 اسفند خاله از طرف بیمارستان انتخاب شد و برای ماموریت به مکه رفت. وقتی که رفته بود تهران برای اعزام خاله ماموریتش مکه افتاد . گروهشون 40 نفر بودن که باید 20 نفر مکه و 20 نفر مدینه شیفت می دادن که خاله تو گروه مکه افتاده بود. خیلی خوشحال بود که برای مکه انتخاب شده . انشاالله روزیه همه ی شما بشه.         فاطمه قبل از اومدن خاله اینم حاجیه خانم     ...
21 ارديبهشت 1393

پایان پیش دبستان

سلام دوستان عزیز خیلی وقته که به وبلاگ سر نزدم نمی دونم اینو بذارم پای بی حوصله گی یا گرفتاری زیاد. پیش دبستانی فاطمه هم بسلامتی تموم شد. روز شنبه 13اردیبهشت بردمش عکاسی و عکس فارغ التحصیل پیش دبستانی گرفت. روز دوشنبه 15 اردیبهشت هم توی مدرسه براشون جشن گرفته بودن. و وسائل شون رو بهشون تحویل دادن. حالا هم درگیر ثبت نام مدرسه اش هستم می خوام بذارمش مدرسه ای که صبح فیکس باشن . توی شهر ما هم فقط دو تا مدرسه است که فقط بچه ها صبح می رن. حالا ببینم موفق می شم اسمش رو توی این مدرسه بنویسم یا نه.   مولود ، مریم ، فاطمه و صبا ...
21 ارديبهشت 1393

واکسن ورود به مدرسه

امروز فاطمه واکسن ورود به مدرسه رو زد. سه هفته پیش رفتیم درمانگاه برای چک سالانه . همه چیز فاطمه خوب بود . قد و وزن و رشد و روی جاده سلامت بود. همون روز بهش واکسن نزدن گفتن چون هنوز میره مدرسه و این واکسن تب درد داره بذار مدرسه اش که تموم شد بیا واکسنش رو بزن. امروز بردمش اول بهش دو تا قطره داد بعد هم آمپول بهش زد. فاطمه آمپول که دید شروع کرد به گریه کردن .تا اینکه آمپول بهش زد . به محض اینکه از درمانگاه اومدیم بیرون فاطمه صورتش شد مثل گچ سفید و می گفت که حالم داره بهم می خوره می خوام بیارم بالا .من از ترس رفتم یه آب میوه براش خریدم کمی آب میوه خورد ولی حالش بد بود من به جای اینکه برم تو درمانگاه و بگم بچه ام حالش بد شده خودم رو سری...
18 ارديبهشت 1393

یک روز خوب

روز دوشنبه چهارم فروردین صبح که از خواب بیدار شدم به قاطمه قول دادم که امروز ببرمش پارک. صبحونه که خوردیم آماده شدیم و با هم رفتیم بازار . کمی دور زدیم و مهمونای نوروزی رو دیدیم بدون اینکه خریدی کنیم رفتیم پارک . فاطمه کلی برای خودش بازی کرد . ساعت یک و نیم بود بهش گفتم اگه گرسنه ای بریم غذا بخوریم . بعد با هم رفتیم رستوران قوام و ناهار خوردیم . ساعت سه بود که از قوام بیرون اومدیم . بعد با هم رفتیم پارک پرندگان ولی خیلی شلوغ بود . تموم پارک مهمونای نوروزی نشسته بودن . یه ربع ساعتی اونجا بودیم بعد اومدیم خونه آقا جون اینا آخه بابا اونجا بود وقتی اومدیم گقت تا حالا کجا بودید و ما بدون تعریف عکسایی که گرفته بودیم رو بهش نشون دادیم و باب...
8 فروردين 1393

تحویل سال 93

امسال سال تحویل همه رفتیم سر خاک آقا جون . چون شب جمعه بود عصر که رفتیم قبرستون دیگه بر نگشتیم خونه و همو ن جا تا موقع سال تحویل موندیم. امسال موقع تحویل سال بدترین حال رو داشتیم . اولین سالی بود که آقام کنارمون نیود . نمی خوام اون لحظه رو براتوم تعریف کنم ............. سال نو ؛ سال 93 رو به همه ی دوستان گلم تبریک می گم . سال خوبی رو براتون آرزو می کنم. انشاالله سالی سر شار از شادی و موفقیت برای شما و عزیزانتون باشه.     ...
8 فروردين 1393

تولد شش سالگی

عزیز دلم تولدت مبارک ببخش دختر گلم با تا خیر پست تولدت رو می ذارم. امسال به خاطر آقا جون تولد برات نگرفتم . ولی یه کیک کوچولو برات گرفتم که از شش سالگیت عکس داشته باشی. رفتیم خونه آقا جون اینا و چند تا عکس ازت گرفتم.         ...
8 فروردين 1393

جشن نوروز در پیش دبستانی

روز چهارشنبه 21اسفند روز آخر مدرسه بود. کلاسها تعطیل شد تا 15فروردین که شروع کلاس جدید در سال نو هست. قبل از هر چیز پیشا پیش سال نو رو به همه ی دوستای عزیزم تبریک می گم امیدوارم که سال خوب و سر شار از خوشی و سلامتی پیش رو داشته باشید. و سالی که داره به پایان اون می رسیم سال خوبی برای همه شما بوده باشه. من یکی که از سال 92 متنفرم و دوست دارم هر چه زودتر تموم بشه . از 8 فروردین 92 بدم می آد چونکه برای چشم آقام روز هشتم مشکل پیش اومد و کارش به پیوند قرنیه و رفتن اورژانسی به تهران شد. و از 18تیر که آقام حالش بد شد و بیمارستان بستری شد و همون روز به کما رفت و 7مرداد که مصادف با 20رمضان بود از ما جدا شد خلاصه از سال 92...
22 اسفند 1392

عکس با سفره هفت سین

دیروز از طرف مدرسه فاطمه و همکلاسیش رو بردن عکاسی سعید ازشون عکس تکی با سفره هفت سین گرفتن. امروز هم قراره دوباره ببرنشون همون عکاسی و عکس دسته جمعی برای تقویم ازشون بگیرن.امروز با فرم مدرسه عکس می گیرن ولی دیروز به قول دختری لباس مهمونی پوشیدن و عکس گرفتن. روز چهارشنبه جشن عید نوروز دارن بهش قول دادم که برم مهدشون و ازش عکسش بگیرم. جدیدا" خانمی لازمه ازش یه سئوال بپرسی در مورد اون سئوال برات داستان تعریف می کنه . مثلا" دیروز که می خواستن برن عکاسی بابای یکی از بچه ها اومده بود و اونا رو برده بود عکاسی. توی ماشین به فاطمه می گه من دوست دائیت هستم . قبلا" فاطمه رو با برادرم دیده بود به خاطر همین اونو شناخته بود. بعد به فاطمه می ...
19 اسفند 1392

این روزهای ما

دوستان عزیز چند هفته ای می شه که به وبلاگ فاطمه گلی سر نزدم. انشاالله که همه ی شما دوستان گلم خوب و خوش هستید. مطمئنا" مامانای گل سر گرم خونه تکونی هستن . من که امسال حوصله هیچ کاری ندارم . پیشا پیش سال جدید رو به همه ی دوستان و مامانای خوب تبریک می گم . امیدوارم سال خوب و خوشی رو پیش رو داشته باشید. سال 92 تلخترین سال از زندگیم بود . عزیز ترین کسم ، همه ی وجودم ، بهترین پدر رو از دست دادم. بعد از تقریبا" هفت ماه هنوز نبودنش رو باور نکردم . از خدا می خوام که سایه همه ی پدر مادرا بالای سر فرزندانشون باشه . فاطمه طبق روال همیشه صبح با سرویس می ره مدرسه . یه چند روزی بود که گریه می کرد و می گفت من با خانم سرویسی نمی ...
13 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد