فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

نمایشگاه کارهای بچه های مهد کودک

امروز بعد از چهار روز فاطمه رفت مهد کودک . صبح که وارد حیاط مهد شدیم دیدیم روی دیوار نقاشی و روی میز کارهای دستی بچه ها گذاشتن . به فاطمه گفتم ظهر که اومدم دنبالت دوربین می آرم و ازت عکس می گیرم. ظهر که رفتم بیارمش با خودم دوربین بردم و ازش عکس گرفتم . یه سری نقاشی روی دیوار چسبانده بودن فاطمه نقاشی خودش رو پیدا کرد و گفت مامان این نقاشی منه من فکر کردم همین طوری می گه بعد که رفتم و نگاه کردم دیدم اسمش روش نوشته . خانمی بین همه نقاشی ها نقاشی که خودش کشیده بود رو تشخیص داد.   ...
10 دی 1391

باز هم سرما خوردگی

فاطمه دیشب از وقتی خوابید سرفه می کرد . همه اش بلند می شد و می نشست . صبح نفرستادمش مهد . براش نوبت گرفتم و بردمش دکتر . این چهارمین باریه که از اول محرم تا حالا می برمش دکتر . خانم دکتر معاینه اش کرد و گفت مشکل خاصی نداره و حساسیته . گفتم سرفه که می کنه ترشح داره گفت گلوش عفونت نداره . دوتا اسپری بهش داد و گفت که دو تا پاف تو دهانش بزنه و یه اسپری هم داد برای بینی .یه شربت ضد حساسیت و یه شربتی هم نوشت که اینجا گیرم نیومد باباش داد از شیراز براش بفرستن . قراره دوست بابا فردا صبح دست اتوبوس بفرسته . ظهر به دستمون می رسه . خدا کنه با این داروها خوب بشه . چون خیلی وزن کم کرده .شده 16 کیلو کم کم داره می ره زیره جاده سلامت. ...
9 دی 1391

رفتن پارک

دیروز جمعه به فاطمه قول داده بودم که می برمش پارک سر پوشیده . به خاطر این که مریض بود از روز چهارشنبه از خونه بیرون نرفته بودیم . صبح که از خواب بیدار شد صبحانه نخورده گفت مامان بریم پارک شغاب ، منم گفتم عصر می ریم الان پارک تعطیله . هر یک ساعت می گفت پس کی می ریم پارک . ناهار که خوردیم گفتم بخواب وقتی از خواب بیدار شدی می ریم . خلاصه از ذوق رفتن پارک خبری از خواب نبود . فکر کنم بیست دقیقه ای خوابید یک مرتبه بلند شد پس کی می ریم . ساعت 6 بود که رفتیم فاطمه برای خودش کلی بازی کرد . اون جاهایی که کم می آورد من یا باباش به جاش بازی می کردیم . بعد از اینکه خواستیم بیایم خونه خانمی هوس پیتزا کرد و رفتیم پیتزا خریدیم . ...
9 دی 1391

بدون عنوان

دوستای گلم کامپیوترم خراب شده . درستش کردم می  آم  جواب کامنتاتون رو می دم. ممنونم که بهم سر می زنید. دوستتون دارم و همیشه به فکرتونم. ...
18 آذر 1391

بدون عنوان

روز جمعه سوم آذر 8محرم: دربوشهر روز 7محرم گهواره علی اصغر درست می کنن و روز هشتم اهالی محل جمع می شن و گهواره علی اصغر (ع) رو تو کوچه های اطراف محله  دور می دن و هر خونه ای که بچه داره و نذر کرده که بچه اش رو توی گهواره بذاره .گهواره رو توی حیاطشون می برن و بچه رو توی گهواره می خوابونن و یه نفر براش لالایی می خونه . صاحب خونه هم شیرنی و یا پول نقد .هر چیزی که نذر کرده باشه به اونی که لالایی می خونه می ده . در آخر پولها یی روکه جمع کردن به بانی مسجد میدن برای خرج مراسم عزاداری. آقا جون چون بانی مسجد است.برای عزادارا ناهار درست می کنه و ظهر برای خوردن غذا به خونه آقا جون می آن . که مامان جون زحمت کشیدن پخت غذا رو می کشه.ماما...
10 آذر 1391

همایش علی اصغر(ع) روزشیرخوارگان حسینی

امروز توی بوشهر روز شیرخوارگان حسینی بود. من و فاطمه مثل هرسال در این مراسم شرکت کردیم. آخه من نذر دارم که هرسال فاطمه لباس سبز بپوشه و به این مراسم بریم. شش سال پیش من در این مراسم شرکت کردم و همون سال خیلی التماس علی اصغر (ع) کردم که به من فرزند صالح و سالمی بده . یادم می آد اون روز خیلی گریه کردم و حالم بد شد طوری که بعد از مراسم همون جا نشسته بودم و نمی رفتم . دوست نداشتم که از اون حال و هوا بیرون بیام . سال بعد من فاطمه رو باردار بودم و باز هم در این مراسم شرکت کردم با وجود اینکه استراحت مطلق بودم ولی چون نذر کرده بودم به این مراسم رفتم که از علی اصغر( ع) تشکر کنم . چون به واسطه ائمه (ع) بود که خدای مهرب...
1 آذر 1391

شب اول محرم

امشب شب اول محرمه. مثل هر سال عمه روضه داره . روضه عمه 10 شب اول محرمه . 5 شب هم نذر زن عمو مهناز و 3 شب هم نذر عمه زری و 2 شب هم نذر من. کلا" بیست شب اول محرم خونه عمه روضه است. امسال عمه زری 5 شب به روضه اش اضافه کرده یعنی بیست و پنج شب روضه داریم. انشاالله امام حسین (ع) این مراسما رو از ما قبول کنه. عمه توی این شبها سفره حضرت رقیه (ع) می اندازه . شب هفتم گهواره علی اصغر درست میکنه. و مراسم  حجله قاسم میذاره . توی این شبها خیلی ها حاجت گرفتن و هر سال که نذر می کنن سال بعد حتما" می آن و نذرشون رو ادا می کنن. انشاالله همه حاجت روا بشن . به قول ما بوشهریا مورواتون همه ساله باشه. ...
25 آبان 1391

اولین سالگرد ننه بزرگ

امروز 91/8/25 مصادف بود با اولین سالگرد ننه بزرگ. مااز صبح رفتیم خونه ی ننه بزرگ . البته مراسمشون بعد از ظهر بود . یک سال گذشت . مثل اینکه دیروز بود .خیلی زود گذشت. شب قبل از فوت ننه جون که شب عید غدیر بود ما برای عید دیدنی رفتیم پیش ننه جون. بر عکس همیشه که وقتی می رفتیم پیشش و ازش می پرسیم ننه چطوری اگه حالش هم خوب بود می گفت خرابم . حالم بده. ولی اون شب گفت خوبم . خیلی سر حال بود . پیشش نشستم وبرام کلی حرف زد ومن می خندیدم . خواهرشوهرم می گفت چی بهت می گه گفتم هیچی داره صحبت می کنه .گفت حالا سرت درد می آره بیا پیش ما بشین .ننه گفت نه همین جا پیش خودم بشین . خلاصه ما  تقریبا"تا ساعت 11شب پیش...
25 آبان 1391

محرم آمد

السلام و علیک یا ابا عبدالله قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد الان به وب یکی از دوستان سری زدم دیدم یه پست برای محرم گذاشته . گفتم منم بیام ویه پست بذارم. ...
19 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد