فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

تغییر دکور اتاق فاطمه

سلام دوستای گلم . امیدوارم که همگی خوب و خوش باشید. الان چهار روزه که گرفتار اتاق خانمی شدم . تموم وسایلش رو جابجا کردم . فکر کنم دیسک کمر گرفتم . چون کمرم خیلی درد می کنه . ولی به خاطر دختر گلم که ذوق می کرد داره اتاقش کیتی می شه گفتم اشکال نداره .کمد و تخت و میز و....... جابجا کردم و تموم عروسکاش رو جمع کردم فقط یه چند تایی براش گذاشتم اونا رو هم چیدم توی کمد و بهش گفتم هر وقت خواستی بر می داری بازی می کنی و بعد می ذاری سر جاش. برای گرد گیری اتاقش هم کمک کرد و تقریبا" یه شیشه پاک کن رو فقط روی میز کامپیوتر . در کمدش خالی کرد . تازه روی دیوار هم شیشه پاک کن می زد میگفت مامان دیوارا هم کثیفن باید تمیزش کنم. خلاصه اونم برای ...
18 بهمن 1391

بیست و چهل تا

دیروز فاطمه کمی کسل احوال بود . به خاطر همین مهد کودک نبردمش. صبح که از خواب بیدار شد صبحونه خورد و شروع کرد به بازی کردن . اول دفتر نقاشیش رو آورد و نقاشی کشید . بعد عروسکاش رو ردیف روی مبل نشوندن و معلم بازی می کرد. از یه طرف وسایلی که می ریخت من جمع می کردم می دیدم یه چیز دیگه آورده ریخته. خیلی آروم بهش گفتم فاطمه هر کدوم از اینا که ریختی نمی خوای برو بذار تو اتاقت . یک مرتبه با صدای بلند گفت مگه نمی بینی دارم بازی می کنم . گفتم من که آروم باهات حرف زدم چرا داد می زنی . تو هم آروم جوابم رو بده. بعد رفتم توی اتاق و لباسا رو تا کنم . اومد پیشم گفت مامان از دست من ناراحت شدی . گفتم...
3 بهمن 1391

تغییر قالب

ا ز دیشب تا حالا وبلاگم خراب شده بود . تموم پستایی که نوشته بودم رفته بود گوشه وبلاگ . هر کاری می کردم درست نمی شد . به یکی از دوستام اس ام اس دادم و گفتم این مشکل برام پیش اومده . اونم با وجود این که گرفتار بود ولی بهم گفت که قالب وبلاگ رو عوض کنم شاید درست بشه . منم همین کار رو کردم و خوشبختانه درست شد. ...
2 بهمن 1391

ترم زمستان کلاس زبان

در مورد کلاس زبان فاطمه خیلی وقته براش یادداشتی نذاشتم . فاطمه ترم پاییز رو تموم کرد و دوره AC رو تموم کرد . AC پنج ترم بود . حالا ترم زمستون شروع شده و کلاسای PCEکه دوازه ترم میشه شروع کرده . این ترم  PCE1  رو شروع کرده . توی این ترم بهشون جمله های کوتاه یاد می دن. مثلا" من مسواک می زنم. اسم من فاطمه است. و........... جالب اینجاست که هر چیزی می شنوه همون رو می گه چون نوشتن بلد نیست و هر چی تیچرشون بهشون می گه اونا حفظ می کنن . امروز قبل از اینکه ببرمش کلاس داشتم باهاش کار می کردم و شعرهایی که یادشون داده بودن رو با هم می خوندیم. I CAN FIND THEM _ YAY آی دن فاین دم یهههههههههههه هر چی به...
20 دی 1391

بافت لباس عروسک

دیشب رفتیم خونه آقا جون دیدی خاله فرشته داره برای عروسک یاس (دختر خاله اش) لباس می بافه اومدی و گفتی مامان تو هم برای عروسک من لباس می بافی گفتم به خاله فرشته بگو که میل بافتنی داره بهم بده و اونم ازش پرسید و یه میل بافتنی آورد . گفتم پس کاموا چی فاطمه رفت و با سبد کاموا اومد و گفت اینم کاموا . گفتم این مال خاله است باید ازش اجازه بگیری گفت خاله خودش گفت یکی شو بردار . منم گفتم پس یکی رو انتخاب کن . یکی انتخاب کردن همانا و پلاستیک پر کردن از کاموا همانا . خانم هر چی کاموا بود کرد تو پلاستیک و گفت اینا رو برداشتم . بیچاره خاله فرشته که دیگه نمی تونست ازش برداره و اجازه داد تا اونا رو با خودمون بیاریم خونه. ساعت 8 ...
13 دی 1391

نمایشگاه کارهای بچه های مهد کودک

امروز بعد از چهار روز فاطمه رفت مهد کودک . صبح که وارد حیاط مهد شدیم دیدیم روی دیوار نقاشی و روی میز کارهای دستی بچه ها گذاشتن . به فاطمه گفتم ظهر که اومدم دنبالت دوربین می آرم و ازت عکس می گیرم. ظهر که رفتم بیارمش با خودم دوربین بردم و ازش عکس گرفتم . یه سری نقاشی روی دیوار چسبانده بودن فاطمه نقاشی خودش رو پیدا کرد و گفت مامان این نقاشی منه من فکر کردم همین طوری می گه بعد که رفتم و نگاه کردم دیدم اسمش روش نوشته . خانمی بین همه نقاشی ها نقاشی که خودش کشیده بود رو تشخیص داد.   ...
10 دی 1391

باز هم سرما خوردگی

فاطمه دیشب از وقتی خوابید سرفه می کرد . همه اش بلند می شد و می نشست . صبح نفرستادمش مهد . براش نوبت گرفتم و بردمش دکتر . این چهارمین باریه که از اول محرم تا حالا می برمش دکتر . خانم دکتر معاینه اش کرد و گفت مشکل خاصی نداره و حساسیته . گفتم سرفه که می کنه ترشح داره گفت گلوش عفونت نداره . دوتا اسپری بهش داد و گفت که دو تا پاف تو دهانش بزنه و یه اسپری هم داد برای بینی .یه شربت ضد حساسیت و یه شربتی هم نوشت که اینجا گیرم نیومد باباش داد از شیراز براش بفرستن . قراره دوست بابا فردا صبح دست اتوبوس بفرسته . ظهر به دستمون می رسه . خدا کنه با این داروها خوب بشه . چون خیلی وزن کم کرده .شده 16 کیلو کم کم داره می ره زیره جاده سلامت. ...
9 دی 1391

رفتن پارک

دیروز جمعه به فاطمه قول داده بودم که می برمش پارک سر پوشیده . به خاطر این که مریض بود از روز چهارشنبه از خونه بیرون نرفته بودیم . صبح که از خواب بیدار شد صبحانه نخورده گفت مامان بریم پارک شغاب ، منم گفتم عصر می ریم الان پارک تعطیله . هر یک ساعت می گفت پس کی می ریم پارک . ناهار که خوردیم گفتم بخواب وقتی از خواب بیدار شدی می ریم . خلاصه از ذوق رفتن پارک خبری از خواب نبود . فکر کنم بیست دقیقه ای خوابید یک مرتبه بلند شد پس کی می ریم . ساعت 6 بود که رفتیم فاطمه برای خودش کلی بازی کرد . اون جاهایی که کم می آورد من یا باباش به جاش بازی می کردیم . بعد از اینکه خواستیم بیایم خونه خانمی هوس پیتزا کرد و رفتیم پیتزا خریدیم . ...
9 دی 1391

بدون عنوان

دوستای گلم کامپیوترم خراب شده . درستش کردم می  آم  جواب کامنتاتون رو می دم. ممنونم که بهم سر می زنید. دوستتون دارم و همیشه به فکرتونم. ...
18 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد